لغتنامه دهخدا
فرخال . [ ف َ ] (ص ) همان فرخاک است . (آنندراج ). به معنی فرخاک که مویی باشدبی حرکت و بی شکن و فروهشته . (از برهان ). سبط. خلاف جعد. فرخار. خوار. (یادداشت به خط مؤلف ) : سرو سیمین تو را در مشک ترزلف فرخالت ز سر تا پا گرفت . <p class="autho