فرجدلغتنامه دهخدافرجد. [ ف َ ج َ ] (اِ) جد اعلی . (یادداشت به خط مؤلف ). پدر جد را گویند که پدر سوم است ، خواه مادری باشد، خواه پدری . (برهان ) : نور جد از جبهه ٔ او تافته فر جد از فرجد خود یافته . ناصرخسرو.داشته فرجدش دهی روزی <b
فرزدلغتنامه دهخدافرزد. [ ف ُ رُ / ف َ رَ ] (اِ) سبزه است در نهایت سبزی و تازگی و تری و آن را فریز نیز گویند و بعضی گویند سبزه ای باشد که در روی آبهای ایستاده به هم میرسد و در تابستان و زمستان سبز و خرم میباشد. (برهان ).در تازی آن را ثیل خوانند. (اسدی ). سبزه
فرزدلغتنامه دهخدافرزد. [ ف ُ رُ / ف َ رَ ] (اِ) سبزه است در نهایت سبزی و تازگی و تری و آن را فریز نیز گویند و بعضی گویند سبزه ای باشد که در روی آبهای ایستاده به هم میرسد و در تابستان و زمستان سبز و خرم میباشد. (برهان ).در تازی آن را ثیل خوانند. (اسدی ). سبزه
فرزدلغتنامه دهخدافرزد. [ ف ُ رُ / ف َ رَ ] (اِ) سبزه است در نهایت سبزی و تازگی و تری و آن را فریز نیز گویند و بعضی گویند سبزه ای باشد که در روی آبهای ایستاده به هم میرسد و در تابستان و زمستان سبز و خرم میباشد. (برهان ).در تازی آن را ثیل خوانند. (اسدی ). سبزه