فرعانلغتنامه دهخدافرعان . [ ف َ ] (اِخ ) از قراء فارس است . ابن بلخی نویسد: کاس و فرعان از اعمال پرگ و تارم است . (از فارسنامه ص 130).
فرعانلغتنامه دهخدافرعان . [ ف َ ] (اِخ ) نام معمار خسروپرویز. (ولف ) : چو بشنید خسرو که فرعان گریخت به گوینده بر خشم فرعان بریخت .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 بیت 2762).</p
فرهانلغتنامه دهخدافرهان . [ ف َ ] (اِخ ) نمکزاری است ازتوابع همدان و در واقع دریاچه ای است که فاضلاب روستاها در آن گرد آید و بر گردش نمکزاری تشکیل شود که نمک آن را به بلاد دیگر حمل کنند. (از معجم البلدان ).
فرحانلغتنامه دهخدافرحان . [ ف َ ] (ع ص ) شادان و فیرنده . ج ، فَراحی ̍، فَرْحی ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عبدالغتنامه دهخداعبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن لهیعةبن فرعان الحضرمی المصری ، مکنی به ابوعبدالرحمان . رجوع به ابن لهیعة ابوعبدالرحمان و نیز الاعلام زرکلی شود.
افرعلغتنامه دهخداافرع . [اَ رَ ] (ع ص ) مرد تمام موی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). ج ، فُرع ، فُرعان . مؤنث آن فرعان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). تمام موی . (مهذب الاسماء خطی ).تمام موی سر. (تاج المصادر بیهقی ). انبوه موی . (المصادر زوزنی ). مقابل اصلع. (یادداشت دهخدا). || وسوسه