فروخفتهلغتنامه دهخدافروخفته . [ ف ُ خ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) فسرده شده و بسته شده و منجمدگشته . (ناظم الاطباء).
عاطنلغتنامه دهخداعاطن . [ طِ ] (ع ص ) شتران سیراب فروخفته در خوابگاه . ج ، عَواطن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
منغضلغتنامه دهخدامنغض . [ م ُ غ ِض ض ] (ع ص ) آنکه چشم فرومی خواباند و فروخفته چشم . (ناظم الاطباء). رجوع به انغضاض شود.
عاطنةلغتنامه دهخداعاطنة. [ طِ ن َ] (ع ص ) مؤنث عاطن . شتران سیراب فروخفته در خوابگاه . (اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به عاطن شود.
متنخنخلغتنامه دهخدامتنخنخ . [ م ُ ت َ ن َ ن ِ ] (ع ص ) شتر فروخفته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فروخواباننده ٔ شتر. (ناظم الاطباء). رجوع به تنخنخ شود.
برطلةلغتنامه دهخدابرطلة. [ ب ُ طَ ل َ ] (ع اِ) کلاه . (غیاث اللغات از قاموس ). کلاه قرمز : زن مکرر کرد کای با برطله کیست بر پشتت فروخفته هله ؟ مولوی .و رجوع به برطل شود.