فروتلغتنامه دهخدافروت . [ ف َرَ / ف ُ رَ / رُو ] (ص ) بسیار و به عربی کثیر گویند. (برهان ). بسیار و فراوان و کثیر. (ناظم الاطباء).
فروتلغتنامه دهخدافروت . [ ف ُ ] (ع مص ) تباهکار گردیدن و زنا کردن . (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد و محیط المحیط «فرت » بدین معنی است . رجوع به فرت شود.
فروثلغتنامه دهخدافروث . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فرث ، به معنی سرگین چارپای . (از ناظم الاطباء). ج ِ فرث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرث شود.
فرودلغتنامه دهخدافرود. [ ف َ ] (اِخ ) نام پسر خسروپرویز از شیرین . (ولف ) : چو نستور و چون شهریار و فرودچو مردانشه آن شاه چرخ کبود.فردوسی .
فرودلغتنامه دهخدافرود. [ ف ِ /ف ُ ] (پیشوند، ق ) در پهلوی فرت ، پارسی باستان ظاهراً فروتا ، سنسکریت پروتا . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نشیب و زیر و پائین . (برهان ). تحت . زیر. مقابل زبر و بر. (از یادداشت بخط مؤلف ). همواره بصورت ترکیب با افعال یا بهمراه حروف
فرودلغتنامه دهخدافرود. [ ف ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 106هزارگزی جنوب باختری سروستان و 6هزارگزی راه اتومبیل رو شیراز به خفر. در جلگه قرار گرفته و 481
دورفرودلغتنامه دهخدادورفرود. [ ف ُ ] (ص مرکب ) دورفرو. هرچیز بسیار عمیق و ژرف . (ناظم الاطباء). گود. (دهار). ژرف . باگودی . عمیق . بعیدالقعر. قعیر. دورتک . دورته . قصعة: قعیرة؛ کاسه ٔ دورفرود. (یادداشت مؤلف ). رسوب ؛ شمشیر که زخمگاه آن دورفرود شود. (دهار). رجوع به دورفرو و دورتک شود.
چارسفرودلغتنامه دهخداچارسفرود. [ س َ] (اِخ ) مجموع دو رشته آب است که یکی از جبال باردویه بر میخیزد و دیگری از جبال طغان و چارسف ، و بیکدیگر پیوسته اراضی حدود مجاور را مشروب سازند طول این رودخانه پانزده فرسنگ است (از نزهة القلوب ص 227).
سفرودلغتنامه دهخداسفرود. [ س َ ] (اِ) مرغ سنگ خواره و به عربی قطا خوانند. (برهان ) (آنندراج ).سنگ خور. سنگ خواره . (زمخشری ). رجوع به اسفرود شود.
فرودلغتنامه دهخدافرود. [ ف َ ] (اِخ ) نام پسر خسروپرویز از شیرین . (ولف ) : چو نستور و چون شهریار و فرودچو مردانشه آن شاه چرخ کبود.فردوسی .