فرورفتهلغتنامه دهخدافرورفته . [ ف ُرو رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بزیررفته . پایین رفته .- فرورفته دم ؛ ستم کش و مغموم و بلادیده . (ناظم الاطباء). بی زبان . کسی که هرچه ستم کنند دم برنیاورد. || سپری شده . گذشته :
فرورفتهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه سطح آن گود شده باشد.۲. [قدیمی، مجاز] گذشته؛ سپریشده: ◻︎ نه ازآن روز فرورفتهٴ عمر / پس پیشین خبری خواهم داشت (خاقانی: ۸۳).۳. [مجاز] مستغرق؛ مشغول.
غوطه ورفرهنگ فارسی عمیدفرورفته در آب؛ آنکه یا آنچه در آب فرورفته است.⟨ غوطهور شدن: (مصدر لازم) در آب فرورفتن؛ سر به آب فروبردن.
متمهصلغتنامه دهخدامتمهص . [ م ُ ت َ م َهَْ هَِ ] (ع ص ) فرورونده در آب . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فرورفته در آب . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهص شود.
مغروقلغتنامه دهخدامغروق . [ م َ ] (ص ) غوطه ورشده در آب . فرورفته در آب . (از ناظم الاطباء). غرق شدن . غرقه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه ظاهراً برساخته ٔ فارسیان است و در عربی غریق باید گفت .
غرقه شدهلغتنامه دهخداغرقه شده . [ غ َ ق َ / ق ِ ش ُدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غریق . در آب فرورفته . در آب مرده . در آب خفه شده . غارق . مغروق . غَرِق : ای غرقه شده به آب طوفان بنگر که به پیش تست زورق
فرورفتهلغتنامه دهخدافرورفته . [ ف ُرو رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بزیررفته . پایین رفته .- فرورفته دم ؛ ستم کش و مغموم و بلادیده . (ناظم الاطباء). بی زبان . کسی که هرچه ستم کنند دم برنیاورد. || سپری شده . گذشته :
فرورفتهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه سطح آن گود شده باشد.۲. [قدیمی، مجاز] گذشته؛ سپریشده: ◻︎ نه ازآن روز فرورفتهٴ عمر / پس پیشین خبری خواهم داشت (خاقانی: ۸۳).۳. [مجاز] مستغرق؛ مشغول.
فرورفتهلغتنامه دهخدافرورفته . [ ف ُرو رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بزیررفته . پایین رفته .- فرورفته دم ؛ ستم کش و مغموم و بلادیده . (ناظم الاطباء). بی زبان . کسی که هرچه ستم کنند دم برنیاورد. || سپری شده . گذشته :
فرورفتهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه سطح آن گود شده باشد.۲. [قدیمی، مجاز] گذشته؛ سپریشده: ◻︎ نه ازآن روز فرورفتهٴ عمر / پس پیشین خبری خواهم داشت (خاقانی: ۸۳).۳. [مجاز] مستغرق؛ مشغول.