فروگشتنلغتنامه دهخدافروگشتن . [ ف ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غائب شدن . (آنندراج ). || گردش کردن . گشتن : گرد جهان تمام فروگشت و بنگریداو را گزید و کرد بنزدیک او قرار. فرخی . || شکم دادن دیوار و نشست کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) <span clas
فراشتنلغتنامه دهخدافراشتن . [ ف َ ت َ ] (مص ) مخفف افراشتن که به معنی بلند کردن و بالا بردن باشد. (برهان ) : از آبنوس دری اندر او فراشته بودبه جای آهن ، سیمین همه بش و مسمار. ابوالمؤید بلخی .فراشته به هنر نام خویش و نام پدرگذاشت