فرومولیدنلغتنامه دهخدافرومولیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) جیم شدن .پنهانی رفتن . به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن . (از یادداشت بخط مؤلف ) : هرچه یابی وز آن فرومولی نشمرند از تو آن به بشکولی . عنصری .ناگاه فرومولید و نزد
فرومولیدنفرهنگ فارسی عمید۱. مولیدن.۲. درنگ کردن؛ تٲخیر کردن.۳. عقب ماندن.۴. واپس خزیدن و به در درفتن.
فرومالیدنلغتنامه دهخدافرومالیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از برچیدن و پیچیدن و افشردن باشد. (برهان ) (آنندراج ).
مولیدنلغتنامه دهخدامولیدن . [ دَ ] (مص ) درنگ کردن و تأخیر نمودن . (یادداشت مؤلف ) (آنندراج ) (برهان ). دیری کردن و درنگی کردن . (از ناظم الاطباء) : گریزان ز باد اندرآمدبه آب به آید ز مولیدن اندر شتاب . فردوسی .بمولیم تا آن سپاه گر