فروتلغتنامه دهخدافروت . [ ف َرَ / ف ُ رَ / رُو ] (ص ) بسیار و به عربی کثیر گویند. (برهان ). بسیار و فراوان و کثیر. (ناظم الاطباء).
فروتلغتنامه دهخدافروت . [ ف ُ ] (ع مص ) تباهکار گردیدن و زنا کردن . (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد و محیط المحیط «فرت » بدین معنی است . رجوع به فرت شود.
فروثلغتنامه دهخدافروث . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فرث ، به معنی سرگین چارپای . (از ناظم الاطباء). ج ِ فرث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرث شود.
فرشوطلغتنامه دهخدافرشوط. [ ف ِ ش َ ](اِخ ) دهی است به صعید مصر. (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگی است در ساحل غربی نیل از صعید. (معجم البلدان ). فرچوط. (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرچوط شود.