فریبالغتنامه دهخدافریبا. [ ف ِ / ف َ ] (نف ) (از: فریب +ا، پسوند فاعلی یا مفعولی ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).فریبنده . || (ن مف ) فریفته . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). صاحب براهین العجم فریبا را به معنی مفعولی غلط میداند. (یادداشت مؤلف ) :
فربیالغتنامه دهخدافربیا. [ ف َ ] (اِخ ) از قرای عسقلان است . (از معجم البلدان ). رجوع به عسقلان شود.
فریبافرهنگ فارسی عمید۱. فریبنده؛ فریبدهنده.۲.[مجاز] زیبا.۳. [قدیمی] فریفته؛ فریبخورده: ◻︎ هم حور بهشت ناشکیبا از توست / هم جادو و هم پری فریبا از توست (مجد همگر: لغتنامه: فریبا).
فریبادیکشنری فارسی به انگلیسیenchanting, glamorous, glamourous, glossy, meretricious, seducer, seductive, specious, tempter, tempting, winning
خوان آراستهلغتنامه دهخداخوان آراسته . [ خوا / خا ن ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سفره ٔ رنگین . سفره در کمال زیبایی و رنگینی . (یادداشت بخط مؤلف ). || کنایه از مائده . (یادداشت مؤلف ) (دهار). || کنایه از فریب ، کنایه از وس