فزونطلبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ونطلب، توسعهطلب، حریص، زیادهطلب، افزونطلب، طماع، پُررو موفق کامل (دارای کمال) خوشسلیقه قوی بیش ازحد زیبا، جذّاب برتر
فزونلغتنامه دهخدافزون . [ ف ُ ] (ص ، ق ) افزون . (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). زیاد. علاوه . بیش : چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند ز سالی فزون تر پرستو. رودکی .میلفنج دشمن که دشمن یکی فزون است و دوست ار هزار اندکی . <p clas
فزون آمدنلغتنامه دهخدافزون آمدن . [ ف ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) زیاد شدن . بسیار شدن . بیشی یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ).