فشتانلغتنامه دهخدافشتان . [ ف ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان لاهیجان ، دارای 504تن سکنه . آب آن از استخر و محصول عمده اش برنج ، ابریشم و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
فیستینلغتنامه دهخدافیستین . (اِخ ) از رستاق ساوه . (تاریخ قم ). امروز ظاهراً ناحیه ای بدین نام نیست . و در ص 84 تاریخ قم بنای این محل را به بهرام بن گودرز نسبت داده اند.
فسطانیلغتنامه دهخدافسطانی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) مخفف و معرب سوفسطایی . ج ، فسطانیان . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر زین می نیاری گشت آگاه مبرزینجا سوی فسطانیان راه .عطار.
سفستانلغتنامه دهخداسفستان . [ س َ ف ِ ] (اِ) سپستان : صفت شراب زوفاء. عناب زوفا سی عدد سفستان پنجاه عدد... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بگیرند هلیله ٔ زرد... و سفستان سی عدد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به سپستان شود.
کرفستانلغتنامه دهخداکرفستان . [ ک َ رَ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ رودسر گیلان . جلگه و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
یوسفستانلغتنامه دهخدایوسفستان . [ س ُ ف ِ ](اِ مرکب ) جایی که در آن یوسف ها (زیبارویان ) باشند.مولوی این ترکیب را در بیت زیر آورده است و از آن محلی پر از یوسف یعنی پر از زیبارویی و جمال و به عبارت بهتر سرزمینی حسن خیز اراده کرده است : یوسفی جستم لطیف و سیمتن یوسفست