فصیح خوافیلغتنامه دهخدافصیح خوافی . [ ف َ ح ِ خوا / خا ] (اِخ ) فصیح الدین احمدبن جلال الدین محمد... خوافی مورخ معروف و مؤلف مجمل فصیحی . وی به تصریح خودش در سال 777 هَ . ق . متولد شده و به احتمال قریب به یقین وفاتش در سال <span c
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف َ ] (ع اِ) چک مسافران که از سلطان گیرند. (منتهی الارب ). جوازمانندی برای سفر. (از اقرب الموارد). || (مص ) فراخ گردانیدن جهت کسی جای را. (منتهی الارب ). فراخ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغه ٔ زوزنی ). جای بازکردن برای کسی در مجلس . (از اقرب الموارد). || چک نو
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف ِ ] (اِخ ) فصح . (فرهنگ فارسی معین ). از اعیاد مسیحی ها و یهود است . رجوع به فصح شود.
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف ُ ] (ع ص ) رجل فسح ؛ مرد گشاده سینه . (منتهی الارب ). واسعالصدر. (اقرب الموارد).
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف ُ س ُ ] (ع ص ) جای فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مَفارةٌ فُسُح ٌ؛ بیابان وسیع. (از اقرب الموارد).
زاوه ٔ خوافلغتنامه دهخدازاوه ٔ خواف . [ وَ ی ِ خا ] (اِخ ) زاو است . فصیح خوافی آرد: وفات رکن الدین محمود سلطان سنجان در سنجان زاوه ٔ خواف . (تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 300 و تعلیقات قزوینی بر شد الازار ص 53
زاوه ٔ سنجانلغتنامه دهخدازاوه ٔ سنجان .[ وَ ی ِ س َ ] (اِخ ) همان زاوه است که نام قدیم تربت حیدریه بوده است . حمداﷲ مستوفی آرد: از مشهد تا زاوه ٔ سنجان 15 فرسنگ است و قطب الدین حیدر در زاوه است و شاه سنجان در سنجان . (نزهة القلوب چ لیدن ج 3
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) اشنهی . مؤلف شدالازار فی حطالاوزار عن زوار المزار در ترجمه ٔ احوال خواجه امام الدین داودبن محمدبن روزبهان الفرید نام وی را در زمره ٔ کسانی آورده است که خواجه امام الدین تلقین ذکر و طریقه ٔ ارشاد و دعوة را از آنها آموخته است . رجوع به شد الازار.
تایبادیلغتنامه دهخداتایبادی . (اِخ ) تایب آبادی ، زین الدین ابوبکر تایبادی . در علوم ظاهری شاگرد نظام الدین هروی بود و از شیخ الاسلام احمد النامقی تربیت روحانی یافت و ملازمت تربت مقدسه ٔ وی داشت وبابامحمود طوسی را در طوس ملاقات کرد و با وی مکاتبت داشت . عمادالدین زوزنی در تاریخ وفات او گفته است
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (خواجه سیدی ...) غیاث الدین بن خواجه نظام الدین احمد شیرازی . مؤلف حبیب السیر در ج 2 ص 208 آرد که : او در علو قدر و شرف خاندان و رفعت منزل پدران از امثال و اقران امتیاز داشت و آنجناب
فصیحلغتنامه دهخدافصیح . [ ف َ ] (اِخ ) مولانا فصیح . شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیده ٔمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته ، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست :هر نفسی کز تو
فصیحلغتنامه دهخدافصیح . [ ف َ ] (ع ص ) زبان آور. (منتهی الارب ). دارای فصاحت : رجل فصیح . (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی ).فصیحی کو سخن چون آب گفتی سخن با او به اصطرلاب گفتی . <p class=
فصیحلغتنامه دهخدافصیح . [ ف َ ] (اِخ ) مولانا فصیح . شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیده ٔمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته ، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست :هر نفسی کز تو
فصیحلغتنامه دهخدافصیح . [ ف َ ] (ع ص ) زبان آور. (منتهی الارب ). دارای فصاحت : رجل فصیح . (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی ).فصیحی کو سخن چون آب گفتی سخن با او به اصطرلاب گفتی . <p class=
تفصیحلغتنامه دهخداتفصیح . [ ت َ ] (ع مص ) بی کفک گردیدن شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).