فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف َ ] (ع اِ) چک مسافران که از سلطان گیرند. (منتهی الارب ). جوازمانندی برای سفر. (از اقرب الموارد). || (مص ) فراخ گردانیدن جهت کسی جای را. (منتهی الارب ). فراخ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغه ٔ زوزنی ). جای بازکردن برای کسی در مجلس . (از اقرب الموارد). || چک نو
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف ِ ] (اِخ ) فصح . (فرهنگ فارسی معین ). از اعیاد مسیحی ها و یهود است . رجوع به فصح شود.
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف ُ ] (ع ص ) رجل فسح ؛ مرد گشاده سینه . (منتهی الارب ). واسعالصدر. (اقرب الموارد).
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف ُ س ُ ] (ع ص ) جای فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مَفارةٌ فُسُح ٌ؛ بیابان وسیع. (از اقرب الموارد).
فصیحلغتنامه دهخدافصیح . [ ف َ ] (اِخ ) مولانا فصیح . شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیده ٔمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته ، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست :هر نفسی کز تو
فصیحلغتنامه دهخدافصیح . [ ف َ ] (ع ص ) زبان آور. (منتهی الارب ). دارای فصاحت : رجل فصیح . (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی ).فصیحی کو سخن چون آب گفتی سخن با او به اصطرلاب گفتی . <p class=
فصیحلغتنامه دهخدافصیح . [ ف َ ] (اِخ ) مولانا فصیح . شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیده ٔمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته ، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست :هر نفسی کز تو
فصیحلغتنامه دهخدافصیح . [ ف َ ] (ع ص ) زبان آور. (منتهی الارب ). دارای فصاحت : رجل فصیح . (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی ).فصیحی کو سخن چون آب گفتی سخن با او به اصطرلاب گفتی . <p class=
تفصیحلغتنامه دهخداتفصیح . [ ت َ ] (ع مص ) بی کفک گردیدن شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).