فضاءلغتنامه دهخدافضاء. [ ف َ ] (ع اِ) گشادگی و فراخی . (منتهی الارب ). الساحة. (اقرب الموارد). || زمین فراخ . (از منتهی الارب ). آنچه گشاده بود از زمین . (اقرب الموارد). || (مص ) فراخ شدن جای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در کیسه کردن درهمها را. (منتهی الارب ).
فضاءدیکشنری عربی به فارسیجو زمين , فضاي ماوراء جو , فضا , وسعت , مساحت , جا , فاصله , مهلت , فرصت , مدت معين , زمان کوتاه , دوره , درفضا جا دادن , فاصله دادن , فاصله داشتن
فضالغتنامه دهخدافضا. [ ف َ ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه . (از ناظم الاطباء) : تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا. سنائی .اجزات چون بپای شب و روز سوده شدتاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک
فضاییلغتنامه دهخدافضایی . [ ف َ ] (اِخ ) از همدان است . شخصی سلیم النفس و صادق القول بود و نسبت به حقیر (صادقی کتابدار) سمت معلمی داشت . شعرش هموار و آبدار است و این ابیات از اوست :عاشقان را ذوق از معنی است نی صورت ز دوست صورت شیرین بچشم کوهکن گو سنگ باش .بار غم از دل مجنون که توان
نفضاءلغتنامه دهخدانفضاء. [ ن ُف َ ] (ع اِ) لرزه ٔ تب . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). نُفَضَة. نُفضَة. (متن اللغة). || باران که بجائی رسد و بجائی نرسد. (منتهی الارب ). بارانی که در جائی بارد دون جائی . (ناظم الاطباء). نُفضَة. (ناظم الاطباء). رجوع به نفضة شود.
افضاءلغتنامه دهخداافضاء. [ اِ ] (ع مص ) هر دو راه زن که پیش و پس است یکی گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدین معنی ناقص واوی است . (ناظم الاطباء). هر دو مجرای یکی کردن . (المصادر زوزنی ). رنج رسانیدن دختری را. گزند رسانیدن مرد بزن بنوع خاص . تصییر المسلکین واحداً. (یادداشت مؤلف ). در اص