فضل آبادلغتنامه دهخدافضل آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند، که دارای 144 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فضل آبادلغتنامه دهخدافضل آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 168 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، پنبه و زیره است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فضل آبادلغتنامه دهخدافضل آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نجف آباد شهرستان اصفهان ، دارای 197 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، بادام ، صیفی ، انگور و سیب زمینی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فضل آبادلغتنامه دهخدافضل آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نوخندان شهرستان دره گز، دارای 146 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فضل آبادلغتنامه دهخدافضل آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی کوچک است از بخش بافق شهرستان یزد که دارای 89 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضیللغتنامه دهخدافضیل . [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) ابن عیاض . از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است . فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی ، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم . از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل او از کوفه و مولدش سمرقند و
فضل ستایلغتنامه دهخدافضل ستای . [ ف َ س ِ ] (نف مرکب ) ستاینده ٔ فضل و برتری کسی . آنکه دیگران را به فضل و دانش و برتری بستاید : فضل تو همی گوید هر فضل ستایی مدح تو همی خواند هر مدحت خوانی .فرخی .
بی فضللغتنامه دهخدابی فضل . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فضل ) آنکه فضیلت و علم ندارد : بی فضل کمتری تو ز گنجشکی ور از نژاد جعفر طیاری .ناصرخسرو.رجوع به فضل شود.
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن فضل . شاعری قلیل الشعر است و عبدالرحمن بن فضل و محمدبن فضل و عبداﷲبن فضل برادران او نیز مُقِل ّاند. (ابن الندیم ).
فضل الغتنامه دهخدافضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] (اِخ ) خواجه رشیدالدین فضل اﷲ. رجوع به رشیدالدین فضل اﷲ شود.
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضلفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نقص] کمال؛ دانش؛ علم.۲. برتری.۳. بخشش؛ احسان؛ نیکویی.۴. [قدیمی] افزونی.
حدیث مفضللغتنامه دهخداحدیث مفضل . [ ح َ ث ِ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) حدیثی معروف است که چنین آغاز شود: «بم یعرف الناجی ؟...» و آنرا شرحها نوشته اند.
ابوالمفضللغتنامه دهخداابوالمفضل . [ اَ بُل ْ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) نعمان بن عمر. محدث است و ابن میسره از او روایت کند.