فضل بن حسنلغتنامه دهخدافضل بن حسن . [ ف َ ل ِ ن ِ ح َ س َ ] (اِخ ) طبرسی . رجوع به طبرسی فضل بن حسن شود.
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضیللغتنامه دهخدافضیل . [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) ابن عیاض . از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است . فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی ، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم . از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل او از کوفه و مولدش سمرقند و
شیخ طبرسیلغتنامه دهخداشیخ طبرسی . [ ش َ خ ِ طَ ب َ / طَ رِ ] (اِخ ) رجوع به طبرسی ، فضل بن حسن ... شود.
طبرسیلغتنامه دهخداطبرسی . [ طَ ب َ] (اِخ ) محمدبن فضل . صاحب روضات در ذیل ترجمه ٔ فضل بن حسن طبرسی گوید: در باب محامده از کتاب امل الاَّمل شرح حال مردی ، مکنی به ابی علی طبرسی که محمدبن فضل نام دارد دیده میشود که گوید: وی عالمی پرهیزکار و عابد بود. از او ابن شهرآشوب روایت کند. وی از تلامذه ٔ ش
امام الدینلغتنامه دهخداامام الدین . [ اِ مُدْ دی ] (اِخ ) عبدالکریم بن ابی سعد محمدبن عبدالکریم بن فضل بن حسن فقیه شافعی مکنی به ابوالقاسم و معروف به رافعی قزوینی . رجوع به رافعی قزوینی در همین لغت نامه شود.
قطب الدین کیدریلغتنامه دهخداقطب الدین کیدری . [ ق ُ بُدْ دی ک َ دَ ] (اِخ ) محمدبن حسین بن حسن بیهقی نیشابوری . از دانشمندان قرن ششم هجری است که در اکثر علوم متداول زمان خود دست داشت واز شاگردان فضل بن حسن طبرسی و عماد طوسی محمدبن علی است . اقوال وی در فقه مشهور است . او راست : <span class="hl" dir="ltr
طبرسیلغتنامه دهخداطبرسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) مؤلف روضات الجنات آرد (ص 18): ابومنصور احمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی ، از مردم طبرستان بفتح طا و با و راء و اسکان سین ، چنانکه حازمی بر آن رفته و عامه نیز همین عقیده را دارند، یا فتح دو حرف نخستین با سکون سین صاحب
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضلفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نقص] کمال؛ دانش؛ علم.۲. برتری.۳. بخشش؛ احسان؛ نیکویی.۴. [قدیمی] افزونی.
حدیث مفضللغتنامه دهخداحدیث مفضل . [ ح َ ث ِ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) حدیثی معروف است که چنین آغاز شود: «بم یعرف الناجی ؟...» و آنرا شرحها نوشته اند.
ابوالمفضللغتنامه دهخداابوالمفضل . [ اَ بُل ْ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) نعمان بن عمر. محدث است و ابن میسره از او روایت کند.