intrudesدیکشنری انگلیسی به فارسینفوذ می کند، مزاحم شدن، بزور داخل شدن، سرزده امدن، فضولانه امدن، بدون حق وارد شدن
intrudeدیکشنری انگلیسی به فارسینفوذ کن، مزاحم شدن، بزور داخل شدن، سرزده امدن، فضولانه امدن، بدون حق وارد شدن
priedدیکشنری انگلیسی به فارسیافزودن، فضولانه نگاه کردن، بادقت نگاه کردن، کاوش کردن، با دیلم یا اهرم بلند کردن، سر و گوش آب دادن