فطارلغتنامه دهخدافطار. [ ف ُ ] (ع ص ) شمشیر که در آن کفتگی باشد و نبرد چیزی را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
فتارلغتنامه دهخدافتار. [ ف ِ ] (ع مص ) آرمیدن سپس جوشش و به سستی آوردن سپس درشتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آرمیدن سرما. || کوتاهی کردن در کار. (اقرب الموارد).
گفتارلغتنامه دهخداگفتار. [ گ ُ ] (اِمص ) قول . سخن . حدیث . مقاله . مقال . کلام . گفت : رک که بااند شار بنمایی دل تو خوش کند بخوش گفتار. رودکی (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص <span class="hl" di
فطارمیقیلغتنامه دهخدافطارمیقی . [ ] (معرب ، اِ) فطرمیقی . به یونانی عرطنیثاست و گویند کندش است . (فهرست مخزن الادویه ).
فطاریلغتنامه دهخدافطاری . [ ف ُ ری ی ] (ع ص ) مردی که در او نه خیری است و نه شری . (از اقرب الموارد).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) محرّر. معروف بأحول . از خوشنویسان قدیم معاصر مأمون عباسی است . ابوعبداﷲبن عبدوس گوید: ابوالفضل بن عبدالحمید در کتاب خویش آرد که : بدانسال که مأمون بدمشق رفت احول با محمدبن یزدادبن سعید وزیر مأمون بدمشق شد و روزی از تنهائی و غربت و تنگدستی خویش به ا
فطارمیقیلغتنامه دهخدافطارمیقی . [ ] (معرب ، اِ) فطرمیقی . به یونانی عرطنیثاست و گویند کندش است . (فهرست مخزن الادویه ).
فطاریلغتنامه دهخدافطاری . [ ف ُ ری ی ] (ع ص ) مردی که در او نه خیری است و نه شری . (از اقرب الموارد).
افطارلغتنامه دهخداافطار. [ اِ ] (ع مص ) روزه گشادن و روزه گشایانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روزه شکستن و روزه گشادن . و با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). روزه گشادن . (المصادر). روزه بگشادن . (تاج المصادر بیهقی ). باز کردن و گشودن روزه را. ناهار شکستن روزه دار. (یادد
انفطارلغتنامه دهخداانفطار. [ اِ ف ِ ] (ع مص ) شکافته شدن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ). پاره پاره شدن . (غیاث اللغات ) : اذا السماء انفطرت . (قرآن 1/82)؛ آنگاه که آسمان بشکافد و پا
افطارفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) باز کردن روزه با خوردن غذا؛ روزه گشادن؛ روزه شکستن.۲. (اسم) (فقه) [مجاز] وقت روزه گشادن.۳. (اسم) [مجاز] = افطاری
انفطارفرهنگ فارسی عمید۱. هشتادودومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۹ آیه؛ انفطرت.۲. [قدیمی] شکافته شدن؛ شکاف خوردن؛ شکافتگی.