فطاریلغتنامه دهخدافطاری . [ ف ُ ری ی ] (ع ص ) مردی که در او نه خیری است و نه شری . (از اقرب الموارد).
گفتاریلغتنامه دهخداگفتاری . [ گ ُ ] (ص نسبی ) آنکه تنها گفتار دارد. مرد حرف . مقابل کرداری : گویی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری . ناصرخسرو.رجوع به گفتار شود.
تازه گفتاریلغتنامه دهخداتازه گفتاری . [ زَ / زِ گ ُ ] (حامص مرکب ) تازه گویی . نوپردازی : مگر دولت شه کند یاریی درآرد بمن تازه گفتاریی .نظامی .
خوب گفتاریلغتنامه دهخداخوب گفتاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) خوش سخنی . شیرین زبانی . شیرین سخنی : ز خلق گوی لطافت تو برده ای امروزبه خوبرویی و سعدی بخوب گفتاری .سعدی .
پیش افطاریلغتنامه دهخداپیش افطاری . [ اِ ] (اِ مرکب ) آنچه از خوردنیهای سبک که روزه دار در اول افطار خورد پیش از شام . آنچه که از حلواو خرما و نان خشک در اول افطار خورند پیش از شام .
افطاریلغتنامه دهخداافطاری . [ اِ ] (اِ) هرچیز خوراکی که مقصور بگشادن روزه باشد. (ناظم الاطباء). افطارانه . آنچه بدان روزه را شکنند. و رجوع به افطارانه شود.
افطاریگویش کرمانشاهکلهری: dam wâkarân گورانی: dam wâkarân سنجابی: dam wâkarân کولیایی: dam wâkarân زنگنهای: dam wâkarân جلالوندی: dam wâkarân زولهای: dam wâkarân کاکاوندی: dam wâkarân هوزمانوندی: dam wâkarân