فیکالغتنامه دهخدافیکا. (اِ) در رامسر و شهسوار به درخت بید گفته میشود. (فرهنگ فارسی معین ). فک . فیک .
فقأیلغتنامه دهخدافقأی . [ ف َ آ ] (ع ص ) شترماده ٔ حقوه زده که کمیز نتواند کرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقأیلغتنامه دهخدافقأی . [ ف َ آ ] (ع ص ) شترماده ٔ حقوه زده که کمیز نتواند کرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقاسلغتنامه دهخدافقاس . [ ف ُ ] (ع اِ) بیماریی است در بندهای اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقاءةلغتنامه دهخدافقاءة. [ ف ُ ءَ / ف ُ ق َ ءَ ] (ع اِ) پوست . (منتهی الارب ). فاقئاء. (اقرب الموارد).
عینلغتنامه دهخداعین . [ ع َ ] (ع اِ) حرفیست از حروف هجا حلقیة و مجهورة، و لازم است که آشکار کردن آن نرم باشد و در آن مبالغه نگردد، چه آن را مکروه دانند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام حرف هجدهم از الفبای عربی (ابتثی ) و حرف شانزدهم از الفبای ابجدی و حرف بیست ویکم از الفبای فارسی .
فقاسلغتنامه دهخدافقاس . [ ف ُ ] (ع اِ) بیماریی است در بندهای اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقاءةلغتنامه دهخدافقاءة. [ ف ُ ءَ / ف ُ ق َ ءَ ] (ع اِ) پوست . (منتهی الارب ). فاقئاء. (اقرب الموارد).
فقائرلغتنامه دهخدافقائر. [ ف َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فقیرة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فقیرة شود.