فقیصلغتنامه دهخدافقیص . [ ف َ ] (ع اِ) آهن پاره ای در افزار کشاورزی شبیه به حلقه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شاهتره . (از فهرست مخزن الادویه ). شاهترج . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
فقسلغتنامه دهخدافقس . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن مرغ بیضه ٔ خود را و بیرون ریختن آنچه در آن است و گویند فاسد کردن آن . || کشتن حیوان را. || گرفتن چیزی را. (از اقرب الموارد).
فقشلغتنامه دهخدافقش .[ ف َ ] (ع مص ) شکستن بیضه را یا شکستن بدست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقس و فقص شود.
فقصلغتنامه دهخدافقص . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن بیضه را و شکافتن سر آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد.) || شکستن هر چیزی . (منتهی الارب ). رجوع به فقس و فقش شود.
فکزلغتنامه دهخدافکز. [ ف َک ْ / ف َ ک َ ] (اِ) بینی دیگدان . || دودکش اجاق . (فرهنگ فارسی معین ) : ز بس که آتش فتنه به دل برافروزی سیاه روی و غلیظی چو فکز آتشدان .دقیقی .
فقیصةلغتنامه دهخدافقیصة. [ ف َ ص َ ] (ع اِ) بیضه ٔ شکسته و کفانیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقص شود.
فقیصةلغتنامه دهخدافقیصة. [ ف َ ص َ ] (ع اِ) بیضه ٔ شکسته و کفانیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقص شود.