فق فقلغتنامه دهخدافق فق . [ ف ِ ف ِ ] (اِ مرکب ) دردهای پیاپی چون خلش سوزنی پیدا آمدن . (یادداشت مؤلف ). [ دردی ] که پیاپی لیکن سخت بشتاب آید و رها کند. (از یادداشت مؤلف ).- فق فق کردن ؛ درد پیاپی و بریده کردن .(یادداشت مؤلف ). رجوع به فغفغ کردن شود.
فقلغتنامه دهخدافق . [ ف َق ق ] (ع مص ) گشادن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گشادن شکوفه ٔ نر و ماده ٔ خرما برای آمیزش . (از اقرب الموارد).
درافقلغتنامه دهخدادرافق . [ دَ ف ِ ] (اِ) صاحب برهان این صورت را آورده و به آن معنی شفتالو و خوخ داده است و غلط است . اصل دراقن است . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دراقن شود.
درنفقلغتنامه دهخدادرنفق . [ دَ رَ ف َ ] (ع مص ) تیز رفتن . (منتهی الارب ). گویند: مرّ درنفقاً؛ یعنی با سرعت رفت . (از اقرب الموارد). دلنفق . و رجوع به دلنفق شود.
دغفقلغتنامه دهخدادغفق . [ دَ ف َ ] (ع ص ) عیش دغفق ؛ زندگانی فراخ . || عام دغفق ؛ سال ارزانی و فراخی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دفقلغتنامه دهخدادفق . [ دِ ف ِق ق ](ع ص ) اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِفَق ّ. و رجوع به دِفَق ّ شود.