فلزلغتنامه دهخدافلز. [ ف ِ ل َزز / ف ُ ل ُزز ] (ع اِ) فِلِزّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فِلِزّ شود.
فلزلغتنامه دهخدافلز. [ ف ِ ل ِزز ] (ع اِ) مس سپید که از آن دیگهای ریخته سازند. || ریم آهن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سنگریزه . (منتهی الارب ). || گوهر کانی هرچه باشد، یا هرچه گداز دهد از آن ، یا هرچه آن را کیر [ دمه ٔ آهنگری ]، دود سازد وقت گداختن . || ضریبه که بر آن شمشیر آزماین
فلسلغتنامه دهخدافلس . [ ف َ ل َ ] (ع اِمص ) عدم رسایی به مطلب . اسم است افلاس را. (منتهی الارب ). نبودن خوردنی و مایحتاج . (از اقرب الموارد).
فیلپسلغتنامه دهخدافیلپس . [ ل ِ پ ُ ] (اِخ ) (دوستدار اسب ) نام پنجمین از دوازده رسول است که در بیت صیدا تولد یافت . (قاموس کتاب مقدس ).
فیلپسلغتنامه دهخدافیلپس . [ ل ِ پ ُ ] (اِخ ) مبشر از هفت نفر شماسی که ازبرای کلیسای اورشلیم مقرر گردیدند. وی در سامره در نهایت کامیابی موعظه میکرد... (از قاموس کتاب مقدس ).
فلسلغتنامه دهخدافلس . [ ف َ ل َ ] (ع اِمص ) عدم رسایی به مطلب . اسم است افلاس را. (منتهی الارب ). نبودن خوردنی و مایحتاج . (از اقرب الموارد).
فلسلغتنامه دهخدافلس . [ ف َ ] (ع اِ) پشیز. ج ، افلس ، فلوس . (منتهی الارب ). پول سیاه . پشیز. (فرهنگ فارسی معین ) : فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزدنفی این مذهب یونان به خراسان یابم . خاقانی .جدلی فلسفی است خاقانی تا به فلسی ن
فلسفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) = پولک۱۲. پول سیاه؛ پشیز.۳. سکهای رایج در بعضی کشورهای عربی، مانندِ عراق.
دراخنفلسلغتنامه دهخدادراخنفلس . [ دْرا / دِ خ ِ ف ِ ] (اِخ ) (لغت آلمانی به معنای سنگ اژدها) تخته سنگ شیب داری است به ارتفاع 325 متر، کنار رود راین جنوب شهر بن در آلمان غربی . صحنه ٔ افسانه ٔ پیروزی زیگفرید بر اژدهاست . خرابه های
ذات الفلسلغتنامه دهخداذات الفلس . [ تُل ْ ف ِ ] (ع ص مرکب ) دشنامی است . جریر راست : جزعت ابن ذات الفلس لما تداکأت من الحرب انیاب علیک و کلکل .
ذات فلسلغتنامه دهخداذات فلس . [ ] ( ) این صورت با شرحی در المرصع ابن الاثیر آمده است و این نسخه چون خطی و منحصر است تکمیل آن میسر نشد. رجوع به فلس در معجم یاقوت شود.
ذوات الفلسلغتنامه دهخداذوات الفلس . [ ذَ تُل ْ ف َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) درم داران . پشیزه وران . خداوندان فلس چون ماهی .
مفلسلغتنامه دهخدامفلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) محتاج . درویش . تهیدست . (از آنندراج ). کسی که فلس و پشیزی نداشته باشد. درویش . تنگدست . بی چیز. بینوا. (از ناظم الاطباء). آنکه وی را مالی باقی نمانده باشد. (از اقرب الموارد). نادار. ندار. بی پا. از پای برفته . آنکه هیچ ندارد. ج ، مفلسین ، مفلسون ، م