فلفل سفیدلغتنامه دهخدافلفل سفید. [ ف ِ ف ِ ل ِ س َ / س ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) میوه های فلفل رسیده را گویندکه با خیس کردن در آب قشر خارجی میوه را جدا کرده اند. درحقیقت دانه های فلفل است که از قسمت های آبدار و خارجی میوه جدا شده است . معمولاً برای تهیه ٔ فلفل سف
فلفللغتنامه دهخدافلفل . [ ف ُ ف ُ ] (ع اِ) خادم زیرک . || لیف خرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فلفللغتنامه دهخدافلفل . [ ف ُ ف ُ / ف ِ ف ِ ] (معرب ، اِ) پلپل . سنسکریت : پیپالی . گیاهی است از راسته ٔ دولپه ای های بی گلبرگ که جزو تیره ای بنام تیره ٔ کبابه ها میباشد. گیاهان این تیره شباهت به تیره ٔ بیدها دارند و از این جهت بیشتر در کتب گیاه شناسی گیاهان
فلفلدیکشنری عربی به فارسیفلفل , فلفل کوبيده , فلفلي , باضربات پياپي زدن , فلفل پاشيدن , فلفل زدن به , تيرباران کردن
فلفلفرهنگ فارسی عمیدمیوهای مخروطیشکل، سبز یا قرمزرنگ، با طعمی تند که بهصورت تازه، خشک، یا گَرد مصرف میشود؛ فلفل سبز.⟨ فلفل دلمهای: (زیستشناسی) نوعی فلفل نسبتاً بزرگ و به رنگ قرمز، سبز، و گاه زرد که برای تهیۀ دلمه استفاده میشود.⟨ فلفل سبز: (زیستشناسی) = فلفل⟨ فلفل سفید: (زیست
فلفل ابیضلغتنامه دهخدافلفل ابیض . [ ف ِ ف ِ ل ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فلفل سفید. رجوع به فلفل سفید و نیز رجوع به فلفل شود.
فلفل سپیدلغتنامه دهخدافلفل سپید. [ ف ِ ف ِ ل ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به فلفل سفید شود.
شاب رومیلغتنامه دهخداشاب رومی . [ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) فلفل سفید است . (نسخه ٔ خطی تحفه ٔ حکیم مؤمن متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ) (اختیارات بدیعی ) (فهرست مخزن الادویه ) . فلفل سفید را گویند و آن بزرگتر از فلفل سیاه است و بهترین وی آن است که بزردی مایل باشد. گرم و خشک است و در سیم و چهارم
فلفللغتنامه دهخدافلفل . [ ف ُ ف ُ ] (ع اِ) خادم زیرک . || لیف خرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فلفللغتنامه دهخدافلفل . [ ف ُ ف ُ / ف ِ ف ِ ] (معرب ، اِ) پلپل . سنسکریت : پیپالی . گیاهی است از راسته ٔ دولپه ای های بی گلبرگ که جزو تیره ای بنام تیره ٔ کبابه ها میباشد. گیاهان این تیره شباهت به تیره ٔ بیدها دارند و از این جهت بیشتر در کتب گیاه شناسی گیاهان
فلفلدیکشنری عربی به فارسیفلفل , فلفل کوبيده , فلفلي , باضربات پياپي زدن , فلفل پاشيدن , فلفل زدن به , تيرباران کردن
فلفلفرهنگ فارسی عمیدمیوهای مخروطیشکل، سبز یا قرمزرنگ، با طعمی تند که بهصورت تازه، خشک، یا گَرد مصرف میشود؛ فلفل سبز.⟨ فلفل دلمهای: (زیستشناسی) نوعی فلفل نسبتاً بزرگ و به رنگ قرمز، سبز، و گاه زرد که برای تهیۀ دلمه استفاده میشود.⟨ فلفل سبز: (زیستشناسی) = فلفل⟨ فلفل سفید: (زیست
حجرالفلفللغتنامه دهخداحجرالفلفل . [ ح َ ج َ رُل ْ ف ِ ف ِ ] (ع اِ مرکب ) نزد مؤلف مالایسع، حجر حبشی است و ابن التلمیذ گوید که آن سنگ ریزه های شبیه به فلفل است که در حین خشک کردن فلفل به آن مخلوط شده کیفیت فلفل حاصل می کند. و در اطلیه ٔ [ بیماریهائی ] مثل کلف مستعمل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
دارفلفللغتنامه دهخدادارفلفل .[ ف ِ ف ِ ] (اِ مرکب ) شکوفه و بهار فلفل . آن را فلفل دراز نیز گویند. گرم و خشک است در سیم . (برهان ). دراروپای قرون وسطی آن را فیفاری لنگ نامیده اند و به فرانسوی پواورلنگ گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فلفللغتنامه دهخدافلفل . [ ف ُ ف ُ ] (ع اِ) خادم زیرک . || لیف خرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فلفللغتنامه دهخدافلفل . [ ف ُ ف ُ / ف ِ ف ِ ] (معرب ، اِ) پلپل . سنسکریت : پیپالی . گیاهی است از راسته ٔ دولپه ای های بی گلبرگ که جزو تیره ای بنام تیره ٔ کبابه ها میباشد. گیاهان این تیره شباهت به تیره ٔ بیدها دارند و از این جهت بیشتر در کتب گیاه شناسی گیاهان
مفلفللغتنامه دهخدامفلفل . [ م ُ ف َ ف َ ] (ع ص ) شعر مفلفل ؛ موی سخت مرغول . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). موی سخت مجعد. (از اقرب الموارد) : و هم سود مفلفل الشعور. (اخبار الصین و الهند ص 5، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و ر