فم الحوتلغتنامه دهخدافم الحوت . [ ف َ مُل ْ ] (اِخ ) نام ستاره ای است در دهان صورت فلکی ماهی یا حوت . (یادداشت مؤلف ) : وز فم الحوت نهادی دندان بر سر ترکش ترکان اسد.خاقانی .
گشت آشناییfamiliarization tour, fam tourواژههای مصوب فرهنگستانسفر یا گشت ارزانقیمت یا غالباً رایگانی که بهمنظور معرفی یک مهمانخانه/ هتل یا مقصد گردشگری برای دستاندرکاران این صنعت ترتیب داده میشود
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. (برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است . آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله ٔ آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال <span class="hl"
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). دهن . (یادداشت مؤلف ). ج ، افواه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است . (غیاث ) (منتهی الارب ). ج ، افواه ، ا
حوت جنوبیPisces Austrinus, PsA, Southern Fishواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی واقع در آسمان نیمکرۀ جنوبی که ستاره پرنور "فم الحوت" را شامل میشود
حوتفرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) دوازدهمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد.۲. دوازدهمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با اسفند؛ ماهی.۳. (زیستشناسی) [قدیمی] ماهی.⟨حوت جنوبی:۱. (نجوم) از صورتهای فلکی جنوبی؛ ستارۀ درخشان فمالحوت جزء آن است.۲. [قدیمی] ماهی جنوبی.
دندان نهادنلغتنامه دهخدادندان نهادن . [ دَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن دندان مصنوعی در دهان . || کنایه است از قبول کردن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ). || رغبت نمودن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || طمع به چیزی بستن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از بر
حوتلغتنامه دهخداحوت . (ع اِ) ماهی . (منتهی الارب ). سمک . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ماهی بزرگ . ج ، احوات ، حَوَتَه ، حیتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : بهتر از حوت به آب اندر وز رنگ بکوه تیزتر ز آب بشیب اندر و ز آتش بفراز. <p clas
ترکشلغتنامه دهخداترکش . [ ت َ ک َ ] (اِ مرکب ) تیردان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 218). مخفف تیرکش است که تیردان باشد. (برهان ). در اصل تیرکش بود بمعنی جای تیرکشیدن بجهت کثرت استعمال کسره برای تخفیف بفتح بدل شده و یا را حذف کردند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بمع
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. (برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است . آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله ٔ آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال <span class="hl"
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). دهن . (یادداشت مؤلف ). ج ، افواه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است . (غیاث ) (منتهی الارب ). ج ، افواه ، ا
فملغتنامه دهخدافم . [ ف ُم ْ م َ ] (ع حرف ربط) سپس . حرف عطف است .لغتی است در ثم . (منتهی الارب ). رجوع به ثُم َّ شود.
فمدیکشنری عربی به فارسیتکه , تخته , تخته کف , کلوخه , مقدار بزرگ و زياد , يک دهن غذا , دهان , ملوان , دهانه , مصب , مدخل , بيان , صحبت , گفتن , دهنه زدن () , در دهان گذاشتن() , ادا و اصول در اوردن , لقمه , دهن پر , مقدار
متلفملغتنامه دهخدامتلفم . [ م ُ ت َ ل َف ْ ف ِ ](ع ص ) آن که روی بند و عمامه بندد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که دهان و بینی را با لفام بپوشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تلفم شود.
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِ) چادری باشد که نثارچینان بر سر چوب بندند و بدان از هوا نثار ربایند. (برهان ، لغات ملحقه ٔآخر کتاب ). مصحف فخم است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش طرخوران شهرستان اراک که از قصبات قدیمی وآباد این ناحیه است . آب مشروب و زراعتی آن از پانزده رشته قنات تأمین میشود. این قصبه دارای بناهای تاریخی کهنه ای است که از جمله ٔ آنها مسجد شش ناو، مسجد جامع، امامزاده ای از بناهای سال <span class="hl"
فملغتنامه دهخدافم . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). دهن . (یادداشت مؤلف ). ج ، افواه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به هر سه حرکت و به تشدیدمیم نیز آمده است . (غیاث ) (منتهی الارب ). ج ، افواه ، ا
فملغتنامه دهخدافم . [ ف ُم ْ م َ ] (ع حرف ربط) سپس . حرف عطف است .لغتی است در ثم . (منتهی الارب ). رجوع به ثُم َّ شود.