فنیلغتنامه دهخدافنی . [ ف َن ْ نی ] (ص نسبی ) منسوب به فن . آنچه مربوط به فن و صنعت و هنرباشد: کارگاه فنی . دانشکده ٔ فنی . || کسی که کارهای هنری و صنعتی کند: کارگر فنی . مدیر فنی .
فنیلغتنامه دهخدافنی . [ ف ُ نی ی ] (ع اِ) ج ِ فناء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فِناء شود.
فنیلغتنامه دهخدافنی . [ ف َ] (ع اِمص ) ممال فنا. (یادداشت مؤلف ) : ز بیم باد سموم و بلای ریگ روان روان شخص همی کرد آرزوی فنی .ادیب صابر.
فنیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به فن.۲. دارای تخصص دربارۀ فن خاصی.۳. براساس فن و تخصص خاص.۴. متخصص در تکنیک و صنعت.
فنگلغتنامه دهخدافنگ . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که دارای 295 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصولش غله ،چغندر و لوبیاست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فنگلغتنامه دهخدافنگ .[ ف َ ] (اِ) زالو. زلو. (فرهنگ فارسی معین ). کرمی بود بزرگ و سبز، گاه دراز شود و گاه کوتاه . (اسدی ). خونجو. زالو. زلو. زرو. (یادداشت مؤلف ) : بماندستم دلتنگ ، به خانه در چون فنگ ز سرما شده چون نیل سر و روی پر آژنگ . <p class="author"
فنیگلغتنامه دهخدافنیگ . [ ف ِ ] (اِ) سکه ٔ نیکلی رایج در آلمان . (یادداشت مؤلف ). پفنیک . برابر با یکصدم مارک .
فنیدقلغتنامه دهخدافنیدق . [ ف ُ ن َ دِ ] (اِخ ) از اعمال حلب و معروف به تل السلطان است و در پنج فرسخی حلب است . (از معجم البلدان ). موضعی به حلب . (منتهی الارب ).
فنیعلغتنامه دهخدافنیع. [ ف َ ] (ع ص ) خداوند شتران بسیار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خداوند مال بسیار. (از اقرب الموارد).
فنیخیلغتنامه دهخدافنیخی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بستان شهرستان دشت میشان که دارای 600 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه و محصول عمده اش غله است . ساکنان از طایفه ٔ بنی طرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).<b
فنیدقلغتنامه دهخدافنیدق . [ ف ُ ن َ دِ ] (اِخ ) از اعمال حلب و معروف به تل السلطان است و در پنج فرسخی حلب است . (از معجم البلدان ). موضعی به حلب . (منتهی الارب ).
فنیعلغتنامه دهخدافنیع. [ ف َ ] (ع ص ) خداوند شتران بسیار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خداوند مال بسیار. (از اقرب الموارد).
فنیخیلغتنامه دهخدافنیخی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بستان شهرستان دشت میشان که دارای 600 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه و محصول عمده اش غله است . ساکنان از طایفه ٔ بنی طرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).<b
دفنیلغتنامه دهخدادفنی . [ دَ ف َ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب به دفنة که شهرکی است در شام . (از الانساب سمعانی ).
دفنیلغتنامه دهخدادفنی . [ دَ ف َ نی ی ] (ع اِ) نوعی از جامه های خطدار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دفنیلغتنامه دهخدادفنی . [ دَ نا ] (ع اِ) ج ِ دَفین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دفین شود.
خاماذافنیلغتنامه دهخداخاماذافنی . (معرب ، اِ) لغتی یونانی و معنی آن غارالارض است وآن دارویی بود که برگش درازتر از برگ بید باشد و شاخهایش بدرازای یک گز و میوه ٔ آن سرخ و گرد میشود و عصاره ٔ آن بول و حیض را بگشاید. (آنندراج ) (برهان قاطع) . ذافنویداس . مازریون . عریض الورق . مازر. بقله . حُمَیرا. خُ
حفنیلغتنامه دهخداحفنی . [ ] (اِخ )محمدبن سالم بن احمد حفناوی شافعی . ملقب به نجم الدین یا شمس الدین (1101 - 1181 هَ . ق .). از دانشمندان وعرفاست . او در حفنه تولد و پرورش یافت و به قاهره رفت و به حفظ متون اشتغال ورزید. و در ت