فوادحلغتنامه دهخدافوادح . [ف َ دِ ] (ع اِ) فوادح الدهر؛ کارهای بزرگ زمانه . ج ِفادحة، به معنی آنچه نازل شود. (از اقرب الموارد).
فوادهلغتنامه دهخدافواده . [ ف َ دَ / دِ ] (اِ) خمیر خشکی را گویند که ازآن آبکامه سازند، و آبکامه خورشی است که از ماست و شیر و تخم سپند سوختنی و خمیر خشک سازند. (برهان ).
ثعالبیلغتنامه دهخداثعالبی . [ ث َ ل ِ ] (اِخ ) علامه ابومنصور عبدالملک بن محمدبن اسماعیل نیشابوری (350 - 429 هَ . ق .). از آنرو وی را ثعالبی گویندکه از پوستهای روباه پوستین کردی . ابن خلکان گوید: قال ابن بسام صاحب ذخیره ٔ فی حق