فوضدیکشنری عربی به فارسیاعتبارنامه دادن , استوارنامه دادن(به) , معتبر ساختن , اختيار دادن , اطمينان کردن(به) , مورد اطمينان بودن يا شدن , برسميت شناختن(موسسات فرهنگي) , معتبر شناختن
چفودلغتنامه دهخداچفود. [ چ ِ ] (اِ) جهود و یهود و تیداک . (ناظم الاطباء). پیرو حضرت موسی و کسی که متدین بدین وی باشد. و رجوع به جهود و تیداک شود.
فوتلغتنامه دهخدافوت . (اِ صوت ) هوائی که از میان دو لب گردکرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یاکشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه ای گرم . (یادداشت مؤلف ). پف . دم . فوب . (یادداشت دیگر).- فوت آب بودن ؛ در تداول ، تماماً یاد گرفتن . از بر بودن . (یادداش
فوتلغتنامه دهخدافوت . (انگلیسی ، اِ) پا. واحد طول در انگلستان ، و آن معادل است با 0/3048متر و برابر است با 12 اینچ . (فرهنگ فارسی معین ).
فوضوضاءلغتنامه دهخدافوضوضاء. [ ف َ ] (ع ص ) قومی که مختلطاند و هر یک در آنچه ازآن ِ دیگری است مداخله کند. (اقرب الموارد). امر فوضوضاء؛ کار مشترک میان آنها، یا کار که آن قوم مختلف باشند و یکی به حق دیگری تصرف کند. (منتهی الارب ).
فوضیلغتنامه دهخدافوضی . [ ف َ ضا ] (ع ص ) قوم فوضی ؛ گروه برابر که میان ایشان رئیس بزرگتر نباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوم پراکنده . (منتهی الارب ). || گروه همدیگردرآمیخته : نعام فوضی ؛ شترمرغ با هم درآمیخته . (منتهی الارب ). آمیخته . (زمخشری ).
فوضوضاءلغتنامه دهخدافوضوضاء. [ ف َ ] (ع ص ) قومی که مختلطاند و هر یک در آنچه ازآن ِ دیگری است مداخله کند. (اقرب الموارد). امر فوضوضاء؛ کار مشترک میان آنها، یا کار که آن قوم مختلف باشند و یکی به حق دیگری تصرف کند. (منتهی الارب ).
فوضیلغتنامه دهخدافوضی . [ ف َ ضا ] (ع ص ) قوم فوضی ؛ گروه برابر که میان ایشان رئیس بزرگتر نباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوم پراکنده . (منتهی الارب ). || گروه همدیگردرآمیخته : نعام فوضی ؛ شترمرغ با هم درآمیخته . (منتهی الارب ). آمیخته . (زمخشری ).
رفوضلغتنامه دهخدارفوض . [ رُ ] (ع اِ) گیاه پریشان و متفرق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رفوض الناس ؛ گروههای مردم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رفوض الارض ؛ زمینی که در ملک کسی نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از
رفوضلغتنامه دهخدارفوض . [ رُ ] (ع مص ) مصدر به معنی رفض . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). پراکنده شدن شتران . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ). پراکنده شدن شتران در چراگاه . (دهار). به چرا گذاشتن شتران را تا متفرق چرند. (آنندراج ). رجوع به رفض شود. || پراکنده گردیدن خوشه ٔ خرما. (آنندرا
مخفوضلغتنامه دهخدامخفوض . [ م َ ](ع ص ) تواضع و فروتنی کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء). || پشت شکسته . ویران و خراب گشته : سد سیلاب حوادث در این بلیه منبثق و یکسان با خاک ، و بناء عزت منقوض و لواء مجدت مخفوض ، اشک د
نفوضلغتنامه دهخدانفوض . [ ن َ ] (ع ص ) بسیاربچه از زن و ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).کثیرةالولد. گویند: امراءة نفوض . (اقرب الموارد).
نفوضلغتنامه دهخدانفوض . [ ن ُ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نَفض . رجوع به نفض شود.