فوغلغتنامه دهخدافوغ . [ ف َ ] (ع مص ) دمیدن بوی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فوج و فوح شود.
فوقلغتنامه دهخدافوق . (ع اِ) زبر نره . (منتهی الارب ). || راه نخستین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مرد درازبالا و مضطرب خلقت . || (اِ) سوفار تیر. (منتهی الارب ). شکاف سر تیر که در وتر قرار گیرد. (از اقرب الموارد). || گونه ای از سخن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شرم زن . (
فوقلغتنامه دهخدافوق . [ ف َ ] (ع ق ، اِ) زبر. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بالا. بر. زبر. روی . مقابل زیر. مقابل تحت . برتر. بالاتر. (یادداشت مؤلف ). و در اصل ظرف مکان است . (اقرب الموارد) : بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح زآن است فوق طارم پیرو
dehumanizeدیکشنری انگلیسی به فارسیبی عاطفه کردن، نا انسانی کردن، فاقد احساسات انسانی کردن، فاقد صفات انسانی شدن، از خصاصي انسانی محروم شدن
humanizedدیکشنری انگلیسی به فارسیانسانی، انسانی کردن، انسان شدن، واجد صفات انسانی شدن، با مروت کردن، نرم کردن
humanizingدیکشنری انگلیسی به فارسیانسانی، انسانی کردن، انسان شدن، واجد صفات انسانی شدن، با مروت کردن، نرم کردن
humanizeدیکشنری انگلیسی به فارسیانسانی، انسانی کردن، انسان شدن، واجد صفات انسانی شدن، با مروت کردن، نرم کردن
فوقلغتنامه دهخدافوق . (ع اِ) زبر نره . (منتهی الارب ). || راه نخستین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مرد درازبالا و مضطرب خلقت . || (اِ) سوفار تیر. (منتهی الارب ). شکاف سر تیر که در وتر قرار گیرد. (از اقرب الموارد). || گونه ای از سخن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شرم زن . (
فوقلغتنامه دهخدافوق . [ ف َ ] (ع ق ، اِ) زبر. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بالا. بر. زبر. روی . مقابل زیر. مقابل تحت . برتر. بالاتر. (یادداشت مؤلف ). و در اصل ظرف مکان است . (اقرب الموارد) : بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح زآن است فوق طارم پیرو
فوقلغتنامه دهخدافوق . [ ف َ وَ ] (ع اِمص ) کجی و شکستگی است در سوفار تیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فوقدیکشنری عربی به فارسیدر بالا , بالا ي , بالا ي سر , نام برده , بالا تر , برتر , مافوق , واقع دربالا , سابق الذکر , مذکوردرفوق , بالا سري , هوايي , بالا , در حال کار
دفوقلغتنامه دهخدادفوق . [ دُ ] (ع مص ) دَفق است در تمام معانی . (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دفق شود.
دفوقلغتنامه دهخدادفوق . [ دَ ] (ع ص ) اسب ماده ٔ نیکورفتار شتابرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دفقة. و رجوع به دفقة شود.
خفوقلغتنامه دهخداخفوق . [ خ َ ] (ع ص ) تیزدهنده . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : ناقة خفوق .
خفوقلغتنامه دهخداخفوق . [ خ ُ ] (ع اِ) باریکی میان اسب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).