فطریلغتنامه دهخدافطری . [ ف ِ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به فطرت . اصلی . ذاتی . طبیعی . خلقی . (غیاث ). جبلی . گهری . گوهری . طبعی . ذاتی . خلقی . (از یادداشتهای مؤلف ). || منسوب به فطر. مربوط به فطر. فطریة. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فطریة شود.
فطريدیکشنری عربی به فارسیقارچي , اسفنجي , درون زاد , ذاتي , فطري , جبلي , مادرزاد , طبيعي , لا ينفک , اصلي , داخلي , دروني , چسبنده , غريزي
فطریدیکشنری فارسی به انگلیسیinborn, inbred, ingrown, inherent, innate, internal, native, natural, primeval, unstudied, untaught, visceral
رکاملغتنامه دهخدارکام . [ رُ ] (ع ص ، اِ) ریگ توده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریگ بر یکدیگر. (دهار). ریگ برهم نشسته . (از اقرب الموارد). || ابر برهم نشسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابرزبر یکدیگر. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53</sp
لوامعلغتنامه دهخدالوامع. [ ل َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِلامعة و لامع. اثرهای روشن و پرتوهای درخشان . (غیاث ).صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در اصطلاح صوفیه عبارت است از انوار ساطعه که لامع میشود به اهل رایات ازارباب نفوس ظاهره پس منعکس میشود از خیال به حس مشترک و مشاهده کرده میشود به حواس ظاهره .
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت لکیز بنت مرّة العفیفیة. شاعرة من شواعر العرب فی الجاهلیة قالت ترثی اخاها غرثان و تلوم بنی ربیعة علی اهمالهم له فی ساحة الحرب التی وقعت بین بنی ربیعة و بین ایاد و لخم :لما ذکرت غُریثا زاد بی کمدی حتی هممت من البلوی باعلان تربع الحزن فی
حجرالمطرلغتنامه دهخداحجرالمطر. [ ح َ ج َ رُل ْم َ طَ ] (ع اِ مرکب ) یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض ترک بین خرلخ والبجناک عقبة اذا مر علیها جیش او قطع غنم شد علی الاظلاف و الحوافر منها صوف ویرفق بها فی السیر لئلا