فیحاءلغتنامه دهخدافیحاء. [ ف َ ] (ع ص ) مؤنث افیح . (اقرب الموارد): ارض فیحاء؛ زمین فراخ . || آشام با توابل . || سرای فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فحالغتنامه دهخدافحا. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) دیگ افزار. (منتهی الارب ). بمعنی ابزارالقدر است مانند پیاز و سیر و گشنیز و غیرهم . (از فهرست مخزن الادویه ). دیگ افزار خشک . (منتهی الارب ). البزر او یابسه . ج ، اَفْحاء. (اقرب الموارد).
فیحاءواژهنامه آزاد(فَیْحاءْ)؛ سرزمین وسیع؛ خانۀ فراخ. صفت شهر دمشق در سوریه، بصره در عراق، و طرابلس در لیبی است.
يُلَقَّوْنَفرهنگ واژگان قرآنروبرو می شوند (عبارت "يُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلَاماً " یعنی : در آن با درود و سلامى [از سوى خدا و فرشتگان] روبرو مىشوند
سحتاءلغتنامه دهخداسحتاء. [ س َ ] (ع ص ) زمین بی گیاه . (منتهی الارب ): ارض سحتاء؛ لا رعی فیها. (اقرب الموارد).
حرضانلغتنامه دهخداحرضان . [ ح َ ] (ع ص ) جمل حرضان و ناقة حرضان ؛ ای ساقطة لا خیر فیها. (معجم البلدان در کلمه ٔ حراضان ).
فلوطرخسلغتنامه دهخدافلوطرخس . [ ف ِ طَ خ ُ ] (اِخ ) این فلوطرخس دیگر است . او راست : کتاب الانهار و خواصها و ما فیها من العجائب و الجبال و غیر ذلک . (ابن الندیم ).
جلفدةلغتنامه دهخداجلفدة. [ ج َ ف َ دَ ] (ع اِ) غوغا و آواز غیر سرود. (منتهی الارب ). الجلبة التی لا غناء فیها. (اقرب الموارد).
مُتْرَفِيهَافرهنگ واژگان قرآنعیاشان آنها - خوش گذرانانِ مغرور و سرمست آنها (در اصل مترفين بوده كه نون آن به دليل مضاف واقع شدن حذف گرديده است . مترفين جمع مترف بوده که اسم مفعول از ماده اتراف ،به معناي زياده روي در تلذذ از نعمتها است)