فیروزانلغتنامه دهخدافیروزان . (اِخ ) نام یکی از بخش های قدیم ری بوده است : قوهه و شندر و طهران و فیروزان از معظم ناحیت غار است . (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 53).
فروزانلغتنامه دهخدافروزان . [ ف ُ ] (نف ) صفت فاعلی از فروختن . افروزنده . درخشنده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تابنده . (صحاح الفرس ). روشن . درخشان . فروزنده : که فرزند آن نامور شاه بودفروزان چو در تیره شب ماه بود. فردوسی .تهمتن چو ب
فیروزیانلغتنامه دهخدافیروزیان . (اِخ ) دهی است از بخش صومای شهرستان ارومیه که دارای 213 تن سکنه است . آب آن از دره شوریک و محصول عمده اش غله ، توتون و هنر دستی مردم جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
رستم فیروزانلغتنامه دهخدارستم فیروزان . [ رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم فرخزاد. رجوع به رستم فرخزاد و تجارب السلف ص 29 شود.
ابومحفوظلغتنامه دهخداابومحفوظ. [ اَ م َ ] (اِخ ) معروف بن فیروز یا فیروزان کرخی . تابعی است . رجوع به معروف ... شود.
مهفیروزیلغتنامه دهخدامهفیروزی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب است به مهفیروزان که قریه ای است به شیراز. (الانساب سمعانی ). رجوع به مه فیروزان شود.
روستای قصبستانواژهنامه آزاداز توابع شهرستان تویسرکان استان لرستان. این روستا در ۳۵ کیلومتری تویسرکان و نهاوند و در ۱۰ کیلومتری فیروزان قرار دارد.
شاه دژلغتنامه دهخداشاه دژ. [ دِ ] (اِخ ) قلعه ای که در سال 360 هَ . ق . به دست نصربن حسن بن فیروزان دیلمی در کوه شهریار بنا گردید. (از معجم البلدان ).
رستم فیروزانلغتنامه دهخدارستم فیروزان . [ رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم فرخزاد. رجوع به رستم فرخزاد و تجارب السلف ص 29 شود.
مهفیروزانلغتنامه دهخدامهفیروزان . [ م َ ] (اِخ ) قریه ای است بر دروازه ٔ شیراز در خاک فارس . (از معجم البلدان ).