سیاهة کتِلCattell inventoryواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة خودگزارشگری (self-report)هایی که براساس بررسی ویژگیهای شخصیتی بهکمک تحلیل عوامل تهیه میشود و یکی از معروفترین آنها پرسشنامة شانزدهعاملی شخصیت است
قاتللغتنامه دهخداقاتل . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قتل . کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی . کشنده . (ناظم الاطباء). قتل کننده . (آنندراج ). هلاک کننده . (ناظم الاطباء). آدم کش . خونخوار. ج ، قاتلین . قاتلون . قتله . قتال : ز بادش خون هم
قاتلدیکشنری عربی به فارسیکشنده , مهلک , مصيبت اميز , وخيم , وابسته به ادمکشي , وابسته به مرگ کشنده , مرگ اور
صلیحیلغتنامه دهخداصلیحی . [ ص ُ ل َ ] (اِخ ) احمدبن علی بن محمد، مکرم صلیحی . وی از پادشاهان یمن است . بسال 459 هَ . ق . پس از قتل پدر خودولایت یافت ، سپس با سعیدبن نجاح قاتل پدر خویش حرب کرد و او را بکشت و بر زبید استیلا یافت . وی مردی دلاورو حازم بود و او شو
قیسلغتنامه دهخداقیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن خطیم بن عدی اوسی . شاعر اوس و یکی از بزرگان جاهلیت است و هنگامی شهرت وی آغاز گشت که به خونخواهی ، قاتل پدر و جد خویش را بکشت و دراین باره شعر گفت . وی اسلام را درک کرد و قبل از آنکه آن را بپذیرد بقتل رسید. [ سال دوم قبل از هجرت ] اشعار نغز و دیوان دار
رمولوسلغتنامه دهخدارمولوس . [ رُ ] (اِخ ) بموجب افسانه های قدیم روم نخستین بانی شهر رم بود. پدر او نومیتر برادر آمولیوس پادشاه شهر آلبا بود که بدست برادر هلاک شد و آمولیوس پس از کشتن وی فرزندان او رمولوس و رموس را نیز به رود تیبر انداخت لکن امواج آب آن دو کودک را به ساحل برد و ماده گرگی آن دو ر
ذوالخلصةلغتنامه دهخداذوالخلصة. [ ذُل ْ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتخانه ٔ بنودوس و بنوخثعم و بجیلة و نزدیکان آن قبائل را به تبالة. و خلصة نام بتی از ایشان است . و این بت را آنگاه که رسول اکرم جریربن عبداﷲ البجلی را بدان صوب مبعوث فرمود، بسوخت . و بعضی گفته اند آن بت ازعمروبن لحی ّبن قمعه بود و آن
مانعلغتنامه دهخدامانع. [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) بازدارنده . ج ، مَنَعَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). منعکننده . ج ، مَنَعَة، مانِعون . (ناظم الاطباء). جلوگیرنده . دافع. رادع . زاجر. عایق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت اندک
قاتللغتنامه دهخداقاتل . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قتل . کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی . کشنده . (ناظم الاطباء). قتل کننده . (آنندراج ). هلاک کننده . (ناظم الاطباء). آدم کش . خونخوار. ج ، قاتلین . قاتلون . قتله . قتال : ز بادش خون هم
قاتلدیکشنری عربی به فارسیکشنده , مهلک , مصيبت اميز , وخيم , وابسته به ادمکشي , وابسته به مرگ کشنده , مرگ اور
جوز مقاتللغتنامه دهخداجوز مقاتل . [ ج َ / جُو زِ م ُ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جوز ماثل است . رجوع به جوز ماثل شود.
متقاتللغتنامه دهخدامتقاتل . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) کارزارکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || بهم کشتن نماینده . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). هم دیگر را کشنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاتل شود.
ابومقاتللغتنامه دهخداابومقاتل . [ اَ م ُ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) گزر. جزر. (مهذب الأسماء) (السامی فی الأسامی ). زردک . حویج .
ابومقاتللغتنامه دهخداابومقاتل . [ اَ م ُ ت ِ] (اِخ ) ضریر. از جمله ٔ شعراء عرب ملازم درگاه داعی کبیر. او نوبتی قصیده ای در مدح داعی در سلک نظم کشیدکه مصراع اولش این است : اﷲ فرد و ابن زید فرد. و چون داعی این مصراع شنید بانگ بر شاعر زد و خود را از مسند بیفکند و سر برهنه کرد و روی بر خاک نهاد و ابو