کورتیلغتنامه دهخداکورتی . (اِخ ) این کلمه در آثار مورخانی از قبیل پولیب و استرابون به طوایف کرد اطلاق شده است . (از تاریخ کرد تألیف رشیدیاسمی ). رجوع به همان مأخذ ص 93، 95، 159 و <span class
کارثيدیکشنری عربی به فارسیوابسته به کتاب مکاشفات يوحنا , وابسته بتحولا ت عظيم , مصيبت بار , فاجعه انگيز
اندام کورتیorgan of Corti, spiral organ, organum spiraleواژههای مصوب فرهنگستانبخش حساس حلزونی گوش درونی که یاختههای شنوایی در آن قرار دارد
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) کوهی و گویند پشته ای است و نیز گفته اند قارّتی است . مکیث الکلبی گوید:الی هَزْمتی لیلی فماسال فیهماو روضیهما والروض روض الممالح .و بدربن حزان الفزاری گوید:مااضطرک ّ الحرزُ من لیلی الی بَردتختاره معقلا من جُش اعیار.<p class="aut
ضریملغتنامه دهخداضریم . [ ض ُ رَ ] (اِخ ) ابن معشربن ذهل بن تیم بن عمروبن مالک بن حبیب بن عمربن غنم بن تغلب ، ملقب به افنون ، از بنی تغلب است . صاحب عقد الفرید ذیل عنوان : «من رثی نفسه و قبره و وصف ما یکتب علی القبر» درباره ٔ وی آرد: او کاهنی را در جاهلیت دیدار کرد، کاهن وی را گفت که تو بجایگ