قاصیلغتنامه دهخداقاصی . (ع ص ) قاص . دور. دورشونده . (ناظم الاطباء). بنهایت رسنده . (غیاث ). مقابل دانی به معنی نزدیک : خجسته مجلس او را سران اهل سخن سزد که مدح سرایند قاصی و دا
قاصیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدور: ◻︎ خجسته مجلس او را سران اهل سخن / سزد که مدح سرایند قاصی و دانی (سوزنی: لغتنامه: قاصی).
قاسيدیکشنری عربی به فارسیبيرحم , ظالم , ستمکار , ستمگر , بيدادگر , تند , درشت , خشن , ناگوار , زننده , ناملا يم , سخت دل , بي عاطفه , سرخت , لجوج , سنگدل , پي مانند , سفت , محکم , شق ,
قاسیلغتنامه دهخداقاسی . (اِخ ) ابن سمکان نقیب . از محدثان است . وی از نجیب حرانی روایت شنیده است . (الدرر الکامنة ج 3 ص 241).
قاسیلغتنامه دهخداقاسی . (ع ص ) سخت . سخت دل . (ناظم الاطباء). سخت و سیاه دل . (غیاث ). سنگدل . دل سخت ، قسی : آن دل قاسی که سنگین خواندندنامناسب بد مثالی راندند. مولوی (مثنوی ).
قاصیةلغتنامه دهخداقاصیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث قاصی . دور: ارض قاصیة؛ زمین دور. || نعجة قاصیة؛ گوسپند کلان سال . (ناظم الاطباء). || (اِ) کرانه . ناحیه .
قاصیةلغتنامه دهخداقاصیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث قاصی . دور: ارض قاصیة؛ زمین دور. || نعجة قاصیة؛ گوسپند کلان سال . (ناظم الاطباء). || (اِ) کرانه . ناحیه .
اقصاءلغتنامه دهخدااقصاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاصی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قاصی شود. || ج ِ قصی ّ. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به قصی شود. ||
دورشوندهلغتنامه دهخدادورشونده . [ ش َ وَ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) آنکه دور شود. که فاصله بگیرد. (یادداشت مؤلف ). قاصی . قصی . غریب . عِدی ̍. اعداء؛ دورشوندگان . شاذب ؛ دورشونده از جای خ