قاطرلغتنامه دهخداقاطر. [ طِ ] (اِ) قاتر. استر. بغل . ظاهراً این لفظ به تای فوقانی بوده و متأخرین به طاء بدل کرده اند. (آنندراج ). حیوانی است قوی که تا پنجاه من بار حمل میکند، عموماً برای بارکشی ولی برای سواری هم تربیت مینمایند. بهترین جنس قاطرهای ایران در نواحی جنوبی و مخصوصاً در بروجرد زیاد
قاطرلغتنامه دهخداقاطر. [ طِ ] (ع اِ) خون سیاوشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دم الاخوین . (فهرست مخزن الادویه ).
قاطرلغتنامه دهخداقاطر. [ طِ ] (ع ص ) شتری که بول او چکان باشد. || شلم چکان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قاطرفرهنگ فارسی عمیدحیوانی بزرگتر از خر و کوچکتر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان بهوجود میآید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راههای سخت و کوهستانی به کار میرود؛ چمنا؛ استر.
قاترلغتنامه دهخداقاتر. [ ت ِ ] (اِ) قاطر. بغل است که آن را استر نامند و به هندی چخر. (فهرست مخزن الادویه ).
قاترلغتنامه دهخداقاتر. [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قتر. کسی که نفقه را بر عیال تنگ گیرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || لحم قاتر؛ گوشت پخته شده در دیگ که بوی آن پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). || جوب قاتر؛ سپر نیکواندازه . || پالان و زین نیکوساخت و نیکونشست که پشت سطور را از ریش نگاه
قاطراولنلغتنامه دهخداقاطراولن . [ طِ اُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرورود بخش رزن شهرستان همدان . در 12000گزی باختر قصبه رزن و 3000گزی باختر راه اتومبیل رو رزن به رمق واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است . <span cla
قاطر مکیلغتنامه دهخداقاطر مکی . [ طِ رِ م َ کی ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است . و عندم یعنی دم الاخوین و خون سیاوشان نوعی از آن است .
قاطراولنلغتنامه دهخداقاطراولن . [ طِ اُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرورود بخش رزن شهرستان همدان . در 12000گزی باختر قصبه رزن و 3000گزی باختر راه اتومبیل رو رزن به رمق واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است . <span cla
زاج قاطرلغتنامه دهخدازاج قاطر. [ ج ِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام دیگر زاج مقطر است . (مخزن الادویه ذیل زاج مقطر).
متقاطرلغتنامه دهخدامتقاطر. [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) قطره قطره چکنده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر آنچه می چکد و قطره قطره می ریزد. (ناظم الاطباء). || چیزی پیاپی گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گروه گروه پس از یکدیگر آینده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاطر شود.
مقاطرلغتنامه دهخدامقاطر. [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مقطر (ناظم الاطباء) و مِقطَرة. (اقرب الموارد). رجوع به مقطر و مقطرة شود.
تقاطرلغتنامه دهخداتقاطر. [ ت َ طُ ] (ع مص ) گروه گروه آمدن قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیاپی شدن . (دهار). پیاپی گردیدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیاپی قطره چکیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قطره قطره جاری شدن و چکیدن آب و جز آ