قاقملغتنامه دهخداقاقم . [ ق ُ ] (ع اِ) حیوان کوچکی است نظیر سمور. در مقدمة الادب زمخشری قاقم را به فارسی آس ضبط کرده .(فرهنگ شاهنامه ص 209). حیوانی است از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه . پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند. (آن
قاقمفرهنگ فارسی عمیدجانوری گوشتخوار شبیه سمور و به اندازۀ گربه، با پاهای کوتاه، دُم دراز، و پوست نرمِ زرد یا قهوهای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست میکنند.
دریای قاقملغتنامه دهخدادریای قاقم . [ دَرْ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) بحرالقرزم . خزر. رجوع به خزر و بحرالقرزم ذیل بحر شود.
قاقم انداملغتنامه دهخداقاقم اندام . [ ق ُ اَ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق صبیح . (آنندراج ) : قاقم اندام را اشارت کردتا شود سوی پرده راه نورد.امیرخسرو (از آنندراج ).
قاقم پوشلغتنامه دهخداقاقم پوش . [ ق ُ ] (نف مرکب ) کنایه از سفیدپوش . (آنندراج ) : به صبح قاقم پوش و به شام اکسون باف به صلح آب فشان و به خشم آتشبار.عرفی (از آنندراج ).
قاقم عارضلغتنامه دهخداقاقم عارض . [ ق ُ رِ ] (ص مرکب ) سپیدرو و زیبا : ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه من که باشم تا کمان او کشد بازوی من .خاقانی .
قاقمیلغتنامه دهخداقاقمی . [ ق ُ می ی ] (اِخ ) تاج الدین وحید معاصر عوفی بوده است و عوفی گوید: و از تاج الدین وحید قاقمی شنیدم در نیشابور میگفت این دو رباعی سید صدرالدین گفته است در ایام جوانی ... رجوع به لباب الالباب چ اوقاف گیپ ج 1 ص <span class="hl" dir="ltr
دریای قاقملغتنامه دهخدادریای قاقم . [ دَرْ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) بحرالقرزم . خزر. رجوع به خزر و بحرالقرزم ذیل بحر شود.
قاقم انداملغتنامه دهخداقاقم اندام . [ ق ُ اَ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق صبیح . (آنندراج ) : قاقم اندام را اشارت کردتا شود سوی پرده راه نورد.امیرخسرو (از آنندراج ).
قاقم انگشت نمالغتنامه دهخداقاقم انگشت نما. [ ق ُ م ِ اَ گ ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قاقمی که موی دراز بقدر انگشت دست دراز دارد. از شرح قران السعدین . (آنندراج ). || پوست قاقمی باشد که با دم آن باشد که بصورت انگشت میبا
قاقم انداملغتنامه دهخداقاقم اندام . [ ق ُ اَ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق صبیح . (آنندراج ) : قاقم اندام را اشارت کردتا شود سوی پرده راه نورد.امیرخسرو (از آنندراج ).
قاقم پوشلغتنامه دهخداقاقم پوش . [ ق ُ ] (نف مرکب ) کنایه از سفیدپوش . (آنندراج ) : به صبح قاقم پوش و به شام اکسون باف به صلح آب فشان و به خشم آتشبار.عرفی (از آنندراج ).
قاقم عارضلغتنامه دهخداقاقم عارض . [ ق ُ رِ ] (ص مرکب ) سپیدرو و زیبا : ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه من که باشم تا کمان او کشد بازوی من .خاقانی .
دریای قاقملغتنامه دهخدادریای قاقم . [ دَرْ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) بحرالقرزم . خزر. رجوع به خزر و بحرالقرزم ذیل بحر شود.