قاپوچیلغتنامه دهخداقاپوچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) (از قاپو ترکی + چی به معنی مدیر) . حاجب . دربان . (آنندراج ). بواب . آذن .
استخوانغارossuary caveواژههای مصوب فرهنگستانغاری که از آن بهعنوان مردهخانه برای نگهداری استخوانهای اجساد استفاده میشد
غار زندهlive caveواژههای مصوب فرهنگستانغاری که در آن رطوبت وجود دارد و غارنهشتهها (speleothems) در آن رشد میکنند متـ . غار فعال active cave
قاپوچی قیهلغتنامه دهخداقاپوچی قیه . [ ق َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چاپیاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در 14هزارگزی جنوب باختری قره ضیاءالدین و سه هزارگزی جنوب راه ارابه رو قورول به قره ضیاءالدین . در دره قرار دارد و هوای آن معتدل مالاریائی است و سکن
قاپوچی باشیلغتنامه دهخداقاپوچی باشی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) لقبی از القاب در دوره ٔ قاجاریه . دربان باشی . رئیس دربانها. رجوع به قاپوچی شود.
قابجیلغتنامه دهخداقابجی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) دروازه بان . دربان سرای . (دزی ج 2 ص 295). قاپوچی . رجوه به قاپوچی شود.
چیفرهنگ فارسی عمیددارنده؛ کننده؛ سازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تماشاچی، چاپچی، چراغچی، درشکهچی، سورچی، قاپوچی، باشماقچی.
بایزیدبیکلغتنامه دهخدابایزیدبیک . [ی َ ب َ ] (اِخ ) قاپوچی باشی استاجلو از اعاظم درگاه شاه عباس اول که یعقوبخان ذوالقدر را پس از آنکه تسلیم شد به دست او سپردند و سرانجام یعقوبخان در خلوتخانه کشته شد. و رجوع به عالم آرای عباسی ج 1 ص 435</
داودپاشالغتنامه دهخداداودپاشا. [ وو ] (اِخ ) از وزیران سلطان مصطفی خان اول و اصل وی از مردم بوسنه است . در دوران سلطان مصطفی خان ثالث منصب قاپوچی باشی یافت و به سال 1013 هَ . ق . بوزارت نائل آمد. مردی ظالم و غدار و سفله پرور و اعمالش موجب نارضائی مردمان بود، بدین
قاپوچی قیهلغتنامه دهخداقاپوچی قیه . [ ق َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چاپیاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در 14هزارگزی جنوب باختری قره ضیاءالدین و سه هزارگزی جنوب راه ارابه رو قورول به قره ضیاءالدین . در دره قرار دارد و هوای آن معتدل مالاریائی است و سکن
قاپوچی باشیلغتنامه دهخداقاپوچی باشی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) لقبی از القاب در دوره ٔ قاجاریه . دربان باشی . رئیس دربانها. رجوع به قاپوچی شود.