قاپ زدنلغتنامه دهخداقاپ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) از ترکی قاپمق . ربودن . ربودن به جلدی با دست . قاپیدن : سگ پای او را قاپ زد. رجوع به قاپیدن شود.
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
قاه قاهلغتنامه دهخداقاه قاه . (اِ صوت ) خندیدن به آواز بلند را گویند. (برهان ). قهقهه . (حاشیه ٔ برهان دکتر معین ) : زده خنده بر روی خواهندگان دهان زر از جودتو قاه قاه .کمال الدین اسماعیل .
snappingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکان دادن، چسبیدن به، گاز گرفتن، گسیختن، قاپیدن، قاپ زدن، سخن نیش دار گفتن، سرزنش کردن، چفت کردن
قاپگویش بختیاریقاپ (هر یک از شش طرف قاپ نامى مخصوص دارد از این قرار:بُک bok ، جِک jek ، اسب asb ، خر xar ، شاخ šax ، کُم kom .)
قاپفرهنگ فارسی معین(اِ.) = قاب : استخوانی کوچک در پاچة گوسفند که با آن نوعی قمار کنند. ؛ ~ ~کسی را دزدیدن آن کس را فریفتن .
چارقاپلغتنامه دهخداچارقاپ . (اِ مرکب ) چهارقاپ . (اصطلاح قمار). بازی که با چهار پژول (بُجُل ) یا کعب (قاپ ) بازند. همچنانکه سه قاپ که با سه کعب بازی کنند. نوعی قمار که عوام الناس بازی کنند. نوع مخصوصی از قمار که بازی آن بجوانان روستائی یا شهرنشینان عامی و بی سواد اختصاص دارد. و رجوع به قاپ شود.
قاپگویش بختیاریقاپ (هر یک از شش طرف قاپ نامى مخصوص دارد از این قرار:بُک bok ، جِک jek ، اسب asb ، خر xar ، شاخ šax ، کُم kom .)