قاچ قاچ شدنلغتنامه دهخداقاچ قاچ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترکیدن با ترکهای بسیار چون پای کسی که بسیار پابرهنه رود.
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
قاه قاهلغتنامه دهخداقاه قاه . (اِ صوت ) خندیدن به آواز بلند را گویند. (برهان ). قهقهه . (حاشیه ٔ برهان دکتر معین ) : زده خنده بر روی خواهندگان دهان زر از جودتو قاه قاه .کمال الدین اسماعیل .
قاچلغتنامه دهخداقاچ . (ترکی ، اِ) قاج .شکاف . ترک . || قاچ خربزه یا هندوانه ؛ قسمتی از آن . یک قطعه از آن به درازا بریده و غالباً یک ربع است . || قاچ زین ، قپه ٔ پیش زین . کوهه ٔ پیشین زین . برآمدگی جلو زین اسب و غیره . بلندی که بر جلو زین است و سوارکار دست بدان گیرد. قاش زین .- <span cl
هلال هلاللغتنامه دهخداهلال هلال . [ هَِ هَِ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره . (غیاث ). قاچ قاچ : اگر ز سنگ حوادث شود هلال هلال صدا بلند نگردد ز جام درویشان .صائب .
فاصلهدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد لهدار، شکافته، چاکدار، چاک، چاکچاک، قاچقاچ، گشوده، باز دارای ترک، ترک برداشته، شکسته، جدا توخالی، پوک، پوچ، میانتهی، مقعر متخلخل، سوراخدار
قاچفرهنگ فارسی عمید۱. یک قسمت بریدهشده از خربزه، هندوانه، یا میوۀ دیگر.۲. برآمدگی جلوی زین اسب؛ کوهۀ زین.۳. شکاف؛ ترک؛ تراک؛ قاش.۳. تکه؛ پاره.۴. چند عدد از چیزی.⟨ قاچقاچ: [عامیانه] پارهپاره؛ چاکچاک؛ تکهتکه.
قاچلغتنامه دهخداقاچ . (ترکی ، اِ) قاج .شکاف . ترک . || قاچ خربزه یا هندوانه ؛ قسمتی از آن . یک قطعه از آن به درازا بریده و غالباً یک ربع است . || قاچ زین ، قپه ٔ پیش زین . کوهه ٔ پیشین زین . برآمدگی جلو زین اسب و غیره . بلندی که بر جلو زین است و سوارکار دست بدان گیرد. قاش زین .- <span cl
قاچفرهنگ فارسی عمید۱. یک قسمت بریدهشده از خربزه، هندوانه، یا میوۀ دیگر.۲. برآمدگی جلوی زین اسب؛ کوهۀ زین.۳. شکاف؛ ترک؛ تراک؛ قاش.۳. تکه؛ پاره.۴. چند عدد از چیزی.⟨ قاچقاچ: [عامیانه] پارهپاره؛ چاکچاک؛ تکهتکه.
قاچفرهنگ فارسی معین[ تر. ] (اِ.)1 - یک بُرش از هندوانه یا خربزه . 2 - برآمدگی قسمت جلو زین . 3 - شکاف ، ترک .
قیقاچلغتنامه دهخداقیقاچ . [ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، ص ، اِ) خم : چه غم رخسارش ار قیقاچ مژگان رسا داردکه جوشی از خط نارسته در زیر قبا دارد. محسن تأثیر (از آنندراج ).مشق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و ر
قیقاچلغتنامه دهخداقیقاچ . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارسکنار بخش پلدشت شهرستان ماکو، آب آن از جویبار پورناک . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه ارابه رو دارد و اتومبیل از آن میتوان برد. این ده قشلاق ایل میلان است . (از فرهنگ جغر
قاچلغتنامه دهخداقاچ . (ترکی ، اِ) قاج .شکاف . ترک . || قاچ خربزه یا هندوانه ؛ قسمتی از آن . یک قطعه از آن به درازا بریده و غالباً یک ربع است . || قاچ زین ، قپه ٔ پیش زین . کوهه ٔ پیشین زین . برآمدگی جلو زین اسب و غیره . بلندی که بر جلو زین است و سوارکار دست بدان گیرد. قاش زین .- <span cl
قاچاقاچلغتنامه دهخداقاچاقاچ . (اِخ ) دهی است جزء دهستان فشافویه بخش ری شهرستان تهران در 48هزارگزی جنوب باختر شهر ری و 16هزارگزی باختری راه شوسه ٔ قم . در جلگه واقع و هوای آن معتدل است . 120 تن س