قایمهفرهنگ فارسی معین(یِ مَ یا مِ) [ ع . قائمه ] 1 - (اِفا.) مؤنث قایم . 2 - (اِ.) هر یک از دست و پای ستوران . 3 - نام زاویه ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می آید و اندازة آن ْ90 می باشد. ج . قوائم .
چکامهلغتنامه دهخداچکامه . [ چ َ م َ / م ِ] (اِ) قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنه ٔ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت ، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است . (برهان ). شعر و قصیده است .(انجمن آرا) (آنندراج ). قصیده و چغامه . (نا
کومحلغتنامه دهخداکومح . [ ک َ م َ ] (ع ص ) مرد بزرگ سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): رجل کومح . (اقرب الموارد). || پردهن از دندان چندان که سخنش درشت و پر گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که دهان وی را دندانها پر کرده باشد، چندان که سخنش درشت و غلیظ گردد.(ناظم الاطباء). مرد
کومهلغتنامه دهخداکومه . [ م َ / م ِ ] (اِ) با ثانی مجهول ، خانه ای را گویند که از نی و علف سازند و گاهی پالیزبانان در آن نشسته و محافظت فالیز و زراعت کنند و گاهی صیادان در کمین صید نشینند. (برهان ). خرگاهی که از چوب و علف در صحرا سازند و پالیزبانان و مزارعان
کومةلغتنامه دهخداکومة. [ م َ ] (ع اِ)کومه . توده ٔ خاک بلند برداشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). توده ای از خاک و جز آن و آن را صبره گویند. ج ، کُوُم ، اکوام . (از اقرب الموارد). توده . کپه : یک کپه خاک ؛ یک کومه ٔ خاک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ستونفرهنگ مترادف و متضاد۱. تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز ۲. گروه، دسته، صف، ردیف (نظامی)
پایهفرهنگ مترادف و متضاد۱. اساس، بنیان، بن، پی، ته، شالوده، قاعده ۲. اصل، ریشه، مبنا ۳. پا، پایین، دامن، دامنه، زیر ۴. ساق، ساقه ۵. پایگاه، جایگاه، درجه، مقام، منصب ۶. اشل، رتبه، رتبهاداری ۷. اندازه، حد، مقیاس، میزان ۸. کلاس ۹. کنه ۱۰. ماخذ قایمه، محور ≠ پیکر، نما