خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبایح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
باخریق
لغتنامه دهخدا
باخریق . [ خ َ ] (اِخ ) نام دهی است و از آنجاست فقیه متورع عبدالرحیم بن عمروبن عثمان باخریقی که بر قتل پسر خود که مرتکب قبایح شده بود فتوی داد.
-
ننگ و عار
لغتنامه دهخدا
ننگ و عار. [ ن َ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حمیت . (یادداشت مؤلف ). غیرت . آبرو.- بی ننگ وعار ؛ بی حمیت و بی غیرت . که تحمل پستی و خواری و سرشکستگی کند. که از ارتکاب قبایح پروائی ندارد.
-
مدارست
لغتنامه دهخدا
مدارست .[ م ُ رَ س َ ] (ع مص ) مدارسة. خواندن . قرائت چیزی : می خواستم که این مکتوب نهان ، و خاطر اشرف را از مدارست این فضایح و ممارست این قبایح معاف دارم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 69). رجوع به مدارسة شود.
-
ژوونالیس
لغتنامه دهخدا
ژوونالیس . [ وِ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای باستانی روم ، متولد در حدود سال 42 و متوفی در حدود سال 125 م . این شاعر غالباً در اشعار خویش نقائص اخلاقی مردم روم و قبایح اعمال بزرگان آن سرزمین را تشریح کرده است . (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 481).
-
وقوحة
لغتنامه دهخدا
وقوحة. [ وُ ح َ ] (ع مص ) وقاحة. قحة. وُقْح . شوخ گرفتن و سخت شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سخت شدن سم . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || بی شرم شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کم شدن شرم و حیا و بی پروا شدن بر ارتکاب قبایح و زشت...
-
فضایح
لغتنامه دهخدا
فضایح . [ ف َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ فضیحة. رسواییها. (فرهنگ فارسی معین ) : امیر سیف الدوله از روی حمیت دین و غیرت اسلام جایز نمی شمرد بر آن فضایح اغضانمودن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). از کیفیت نامه خبر کردند و سورت آن فضایح و قبایح بر او خواندند. (ترجمه ٔتا...
-
کاتی لینا
لغتنامه دهخدا
کاتی لینا. (اِخ ) یکی از افراد طبقه ٔ پاتریسیوس روم قدیم بود که بواسطه ٔ قبایح اعمال و جنایات فراوان خود را بدنام ساخت . کاتی لینا در سال 63 ق .م . با جمعی از نجبای ورشکست روم ، برآن شد که چیچرو کنسول روم را هلاک سازد و شهر را غارت کند، لیکن چیچرو در...
-
مدایح
لغتنامه دهخدا
مدایح . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) مدائح . ج ِ مدیح و مدیحه . رجوع به هر یک از این لغات در ردیف خود شود. || اشعاری که در بیان فضایل و اعمال ممدوحی سروده باشند. رجوع به مدیحه شود : وقت توبه کردن آمد از مدایح وزهجی کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی . منوچهری ...
-
خس پوش
لغتنامه دهخدا
خس پوش . [ خ َ ] (ن مف مرکب ) خاردار. (ناظم الاطباء). چیزی که آن را بخس پوشیده باشند. (آنندراج ) : چشمه ٔ امید را خس پوش دیدن مشکل است . صائب (از آنندراج ).زلف و خط نگذاشت کافتد چشم ما بر روی یارموج جوهر دایم این آئینه را خس پوش داشت . صائب (از آنندر...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) ساوجی از نواب خواجه سعدالدین محمد ساوجی معاصر سلطان محمد خدابنده . خواندمیر در ترجمه ٔ احوال وزراء سلطان محمد خدابنده آرد:... در سنه ٔ احدی عشر و سبعمائه خواجه سعدالدین محمد به واسطه ٔ تسویلات شیطانی و تخیلات ن...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) طبسی . ملقب به نظام الدین (مولانا...) معلم طهماسب میرزا. خوندمیر در حبیب السیر (ج 2 ص 379) آرد: در آن اثنا نزد نواب پایه ٔ سریر اعلی بتحقیق انجامید که معلم شاهزاده ٔ صاحب تأیید طهماسب میرزا مولانا نظام الدین احمد طبسی که در خ...
-
طالوت
لغتنامه دهخدا
طالوت . (اِخ ) نام پادشاهی عجمی . و حق تعالی داود را وارث ملکش فرمود. (منتهی الارب ).و نام سرداری از بنی اسرائیل که سقا بود، با جالوت نام کافر جنگ کرده ، داود علیه السلام که از سپاهیان طالوت بود، جالوت را کشت . طالوت وعده ها که از داود کرده بود، از آ...
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسد مسمی به منصور. شار غرجستان مشهور به شار شاه در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد بحد مردی رسید و بقوت شباب و مساعدت اصحاب واتراب بر ملک مستولی شد و پدر منزوی گشت و ملک ...
-
رستم
لغتنامه دهخدا
رستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) پسر زال پهلوانی مشهور از اهالی زابلستان . (ناظم الاطباء). نام پهلوان داستانی ایران که جنگها و دلاوریهای او در شاهنامه آمده و او را رستم دستان و رستم زال نیز گویند. (از شعوری ج 2 ص 24). نام پهلوانی معروف از سرداران لشکر کیکاوس...
-
ثعالبی
لغتنامه دهخدا
ثعالبی . [ ث َ ل ِ ] (اِخ ) علامه ابومنصور عبدالملک بن محمدبن اسماعیل نیشابوری (350 - 429 هَ . ق .). از آنرو وی را ثعالبی گویندکه از پوستهای روباه پوستین کردی . ابن خلکان گوید: قال ابن بسام صاحب ذخیره ٔ فی حقه کان فی وقته راعی تلعات العلم و جامع اشتا...