قبلیلغتنامه دهخداقبلی . [ ق َ ب َ لی ی ] (اِخ ) محمدبن عمربن حفص بن حکم مکنی به ابوبکر از محدثان است . (الانساب سمعانی ) (منتهی الارب ). وی به فلاد آمد و در آنجا از محمدبن عبدالعزیزبن مبارک و هلال بن علاء و حسن بن عصام بن بسطام و جعفربن محمدبن حجاج رقی و جز ایشان روایت کرد و از وی ابوبکر شافع
قبلیلغتنامه دهخداقبلی . [ ق َ ب َ لی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قَبَلَة و آن شهری است . (منتهی الارب ). رجوع به قبلة شود.
قبلیلغتنامه دهخداقبلی . [ ق َ ب َ لی ی ] (ع ق ) آشکارا و نمایان . (منتهی الارب ). گویند: رأیته قبلیاً؛ یعنی دیدم او را آشک-ارا و نم-ای-ان . (منتهی الارب ).
قبلیلغتنامه دهخداقبلی . [ ق ِ لی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به قِبلَة. || جنوبی . طرف جنوب . (ناظم الاطباء).
حکیم قبلیلغتنامه دهخداحکیم قبلی . [ ح َ ق ُ ب ُل ْ لی ] (اِخ ) محمدبن عبدالصبور خویی . از فضلا و ادبای عهد محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار است . او راست : 1- تشریح ابدان ، که آنرا بنام ناصرالدین شاه تألیف کرده و در تهران چاپ سنگی شده است . <span class="hl" dir="ltr
قبلیةلغتنامه دهخداقبلیة. [ ق َ ب َ لی ی َ ] (اِخ ) ناحیه ای است از نواحی فرع به مدینه . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
قبلیاًلغتنامه دهخداقبلیاً. [ ق َ ب َ لی یَن ْ ] (ع ق ) آشکارا و نمایان . (ناظم الاطباء): رایته قبلیاً؛ دیدار کردم او را آشکارا و نمایان . (ناظم الاطباء).
حکیم قبلیلغتنامه دهخداحکیم قبلی . [ ح َ ق ُ ب ُل ْ لی ] (اِخ ) محمدبن عبدالصبور خویی . از فضلا و ادبای عهد محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار است . او راست : 1- تشریح ابدان ، که آنرا بنام ناصرالدین شاه تألیف کرده و در تهران چاپ سنگی شده است . <span class="hl" dir="ltr
قبلیةلغتنامه دهخداقبلیة. [ ق َ ب َ لی ی َ ] (اِخ ) ناحیه ای است از نواحی فرع به مدینه . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
قبلیاًلغتنامه دهخداقبلیاً. [ ق َ ب َ لی یَن ْ ] (ع ق ) آشکارا و نمایان . (ناظم الاطباء): رایته قبلیاً؛ دیدار کردم او را آشکارا و نمایان . (ناظم الاطباء).
حکیم قبلیلغتنامه دهخداحکیم قبلی . [ ح َ ق ُ ب ُل ْ لی ] (اِخ ) محمدبن عبدالصبور خویی . از فضلا و ادبای عهد محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار است . او راست : 1- تشریح ابدان ، که آنرا بنام ناصرالدین شاه تألیف کرده و در تهران چاپ سنگی شده است . <span class="hl" dir="ltr
مقبلیلغتنامه دهخدامقبلی . [ م ُ ب ِ ] (حامص ) نیکبختی . خوشبختی . خوش اقبالی . سعادتمندی : آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای روزی نکرد چون نکشد غل مدبری . سعدی .گو شرف قبول تو یافته ام ز مقبلی ورچه که دور بوده ام از در تو ز مدبری