قبیحفرهنگ مترادف و متضادبد، خبیث، رکیک، زشت، سخیف، سوء، کریه، مستهجن، مکروه، ناپسند، نامستحسن، ننگین ≠ مستحسن
قبیحدیکشنری فارسی به انگلیسیdiscreditable, filthy, flagrant, foul, gross, indecent, obscene, off-color, ribald, shocking, smut, smutty, ugly
قبیحلغتنامه دهخداقبیح . [ ق َ ] (ع ص ) زشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قَباحی ̍. قِباح . || (اِ) کرانه ٔ استخوان بازو که نزدیک آرنج است . پیوندهای ساق و ران .(منتهی الارب )
حجرالرصاصلغتنامه دهخداحجرالرصاص . [ ح َ ج َ رُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید:و حجرالرصاص سماه ارسطو مغناطیس الرصاص و هو حجر قبیح المنظر منتن الرائحة اذا القی منه دانق علی عشرة دراهم
مکروه طلعتلغتنامه دهخدامکروه طلعت . [ م َ طَ ع َ ] (ص مرکب ) زشت چهره . زشت منظر. قبیح المنظر : مکروه طلعتی است جهان فریبناک هر بامداد کرده به خوبی تجملی .سعدی .
کالکلغتنامه دهخداکالک . [ ل َ ] (ص مصغر، اِ مصغر) مصغر کال . هرمیوه ٔ نارسیده عموماً و خربزه و هندوانه ٔ نارس خصوصاً. || هرچیز زشت و قبیح المنظر. (ناظم الاطباء). || (اِ) خربزه ٔ
شیاطینلغتنامه دهخداشیاطین . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شیطان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ابوشفقل ، ابولیلی ، ابوشفشاف ، ابناعیان از کنیه های اوست . (ترجمان جرجانی ) (د
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح ب