قرشلغتنامه دهخداقرش .[ ق ِ ] (اِ) پول رایج مصر برابر ده ملیم . هر هزار ملیم یک جینه ٔ مصری است . (دایرةالمعارف فرید وجدی ).
قرشلغتنامه دهخداقرش . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و گرد کردن از اینجا و آنجا و فراهم آوردن بعض چیزی را به سوی بعض . گویند: قرشه قرشاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به نیزه جنگ کردن . (منتهی الارب ).
قرشلغتنامه دهخداقرش . [ ق َ ](ع اِ) طائفه ٔ بزرگی هستند از ماهیان غضروف استخوان دریایی که در دریاهای جهان پخش میباشند ولی دریاهای گرمسیری را برمیگزینند. درازی برخی از این ماهیان تا40 قدم میرسد. این ماهیان انسان خوارند و همچنین به نام کوسه معروفند. سگ دریایی
کیرشلغتنامه دهخداکیرش . [ رُ ] (اِخ ) همان کورش است . (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشته ٔ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش [ بن ] کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک َ ] (ع مص ) طعن کردن در ناموس و آبروی کسی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک ِ ] (ع ص ) طعن کننده در حسب مردم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).گویند: هو کرظ حسب ؛ ای یکرظه . (از اقرب الموارد).
کرزلغتنامه دهخداکرز. [ ] (اِخ ) نام گروهی وحشی و چادرنشین . مسکن آنها کوهستان میانه بیخه ٔ احشام وبیخه ٔ فال لارستان در زمستان و تابستان است . معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
قرشامهلغتنامه دهخداقرشامه . [ ق ِ م َ ] (ع اِ) باشه . (منتهی الارب ). باشق . (اقرب الموارد). || جانورکی است . (منتهی الارب ).
قرشیةلغتنامه دهخداقرشیة. [ ق ُ رَ شی ی َ ] (ص نسبی ) نسبت مؤنث است به قریش که نام طائفه یا مردی است . (معجم البلدان ). رجوع به قریش و قریشی شود.
قرشبلغتنامه دهخداقرشب . [ ق ِ ش َب ب ] (ع ص ) سالخورده ٔ بدحال . || بسیارخوار. (منتهی الارب ). || شگرف اندام فربه و دراز. || زشت خوی . || فربه شکم . ج ، قراشیب . (منتهی الارب ). || (اِ) شیر بیشه .
قرمیشلغتنامه دهخداقرمیش . [ ق ِ ] (ع اِ) مردم آمیخته از هر جنس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قرمش . و شاید مأخوذ از ترکی قرش مش و قرش میش باشد.
یوزلکلغتنامه دهخدایوزلک . [ ل ِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) کلمه ٔ ترکی است مرکب از «یوز» به معنی صد و «لک » ادات نسبت و بنابراین یوزلک به معنی صدی یا دارای صد «قرش » وآن سکه ای مصری از سیم است که ارزش آن برابر صد قرش یا قریب به صد قرش است . (از النقود العربیة ص 188).
بیشلغلغتنامه دهخدابیشلغ. [ ب ِ ل ِ ] (ترکی ،اِ) بشلغ. پول . نقدینه . نقد. سیم . بیشلک . بر طبق تحریر ترکی معنای آن «پنجی » (ذوخمسة) است و «بیش » بمعنی پنج و «لک » بمنزله یاء نسبت در عربی است و در اصل نام پنج قرش طلا بوده است آنگاه در مفهوم آن توسعه داده شد و مقدار پنج را در آن ملحوظ نمیداشتند
قرشامهلغتنامه دهخداقرشامه . [ ق ِ م َ ] (ع اِ) باشه . (منتهی الارب ). باشق . (اقرب الموارد). || جانورکی است . (منتهی الارب ).
قرشیةلغتنامه دهخداقرشیة. [ ق ُ رَ شی ی َ ] (ص نسبی ) نسبت مؤنث است به قریش که نام طائفه یا مردی است . (معجم البلدان ). رجوع به قریش و قریشی شود.
قرشبلغتنامه دهخداقرشب . [ ق ِ ش َب ب ] (ع ص ) سالخورده ٔ بدحال . || بسیارخوار. (منتهی الارب ). || شگرف اندام فربه و دراز. || زشت خوی . || فربه شکم . ج ، قراشیب . (منتهی الارب ). || (اِ) شیر بیشه .
متقرشلغتنامه دهخدامتقرش . [ م ُ ت َ ق َرْ رِ ] (ع ص ) فراهم آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). با هم فراهم آمده و مجتمع شده . (ناظم الاطباء). || پاک شده از هر چیز نابایستی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تقرشلغتنامه دهخداتقرش . [ ت َ ق َرْ رُ ] (ع مص ) فراهم آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جمع کردن مال . (از اقرب الموارد). || پاک شدن از امور نابایست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کسب کردن . (زوزنی ). ورزیدن . (منتهی الارب