قزاکندلغتنامه دهخداقزاکند. [ ق َ ک َ ] (معرب ، اِ)زره . جامه ٔ جنگ . این لغت فارسی است و جمع آن قزاکندات . (اقرب الموارد). رجوع به قزاگند و قزاغند شود.
قزاکنداتلغتنامه دهخداقزاکندات . [ ق َ ک َ ] (معرب ، اِ) ج ِ قزاکند. (اقرب الموارد). رجوع به قزاکند شود.
قژاکندلغتنامه دهخداقژاکند. [ ق َ ک َ ](اِ مرکب ) قزاکند. رجوع به قزاکند شود : در قژاکند مرد باید بودبر مخنث سلاح جنگ چه سود؟سعدی (گلستان ).
کزاغندلغتنامه دهخداکزاغند. [ ک َ غ َ ](اِ مرکب ) قزاکند. کژآکند. کژآغند. کجاغند. جامه ای که در حشو آن ابریشم و پنبه نهند و آجیده کنند و در روز جنگ پوشند. || نهالی . توشک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قزاکند و کژآکند و کژاغند شود.
لاحفلغتنامه دهخدالاحف . [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لحف به معنی قزاکند و مانند آن پوشانیدن بر کسی . (از منتهی الارب ).
قزاغندلغتنامه دهخداقزاغند. [ ق َ غ َ ] (اِ مرکب ) جامه ای را گویند که در حشو آن ابریشم و پنبه نهند و آجیده کنند و در روز جنگ پوشند. گویند این لغت نبطی است . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به قزاکند شود.
قزاگنگلغتنامه دهخداقزاگنگ . [ ق َ گ َ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی قزاگند است که خفتان جنگ و زره را نیز گفته اند، و آن جامه ای باشد که از حلقه های آهن ترتیب داده در روز جنگ پوشند. (برهان ). رجوع به قزاغند و قزاکند شود.
قزاکنداتلغتنامه دهخداقزاکندات . [ ق َ ک َ ] (معرب ، اِ) ج ِ قزاکند. (اقرب الموارد). رجوع به قزاکند شود.