قسارالغتنامه دهخداقسارا. [ ] (سریانی ، اِ) عود بلسان است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قوارساما شود.
قشراءلغتنامه دهخداقشراء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقشر. برکنده پوست ، هرچه باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- حیة قشراء ؛ مار پوست برکنده .- شجرة قشراء ؛ درخت پوست از گرما رفته ، او کأن بعضها قد قشر. (منتهی الارب ).|| زن پوست رفته بین
قصاریلغتنامه دهخداقصاری . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم خوارزمی ، مکنی به ابوطاهر. از محدثان است که به بغداد سکونت گزید و از طرف دیوان بغداد به غزنه فرستاده شده . وی از اسماعیل بن حسن صرصری روایت شنیده و ازاو ابوالقاسم بن سمرقندی روایت کند. او در ذی حجه ٔ سال <span class="hl" dir=
قصاریلغتنامه دهخداقصاری . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) سلیمان بن محمدبن حسن . از فقیهان فاضل و از مردم کرخ است که از ابوبکر محمدبن احمدبن حسن بن باجه ٔ ابهری روایت شنیده و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت استماع کرده اند. او به سال پانصد و سی و اندی (هَ . ق .) وفات یافت . (لباب الانساب ).
خط قصارانلغتنامه دهخداخط قصاران . [ خ َطْ طِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازران که بر جامه ها کنند که تا معلوم شود از فلان است . (آنندراج ) : چشمه ٔ مهر تو داغی است که هرگز نرودز دل سوختگان همچو خط قصاران .سیف الدین اسفرنگی (از آنن
ذوالشریلغتنامه دهخداذوالشری . [ ذُش ْ ش ِرْی ْ ] (اِخ ) نام بتی است قبیله ٔ دوس را و حمی ذی الشری محلی نزدیک مکه است و عمربن ابی ربیعة نام آن در شعر آورده است : قربتنی الی قریبة عین یوم ذی الشری و الهوی مستعاراولدی الیوم ما نأبت ِ طویلاو اللیالی اذا دنوت
ازورانلغتنامه دهخداازوران . [ اَ وَ] (اِخ ) (بصیغه ٔ تثنیه ٔ ازور بمعنی مائل ) اَزْوَرَین . روضةالازورین نام باغی است . مزاحم العقیلی راست :فلیت لیالینا بطخفة فاللوی رجعن و ایّاماً قصاراً بمأسل فان تُؤثری بالودّ مولاک لااءَقُل ْأسأت و ان تستبدلی اتبدّل عذاری لم یأکلن بط
ثعالبیلغتنامه دهخداثعالبی . [ ث َ ل ِ ] (اِخ ) علامه ابومنصور عبدالملک بن محمدبن اسماعیل نیشابوری (350 - 429 هَ . ق .). از آنرو وی را ثعالبی گویندکه از پوستهای روباه پوستین کردی . ابن خلکان گوید: قال ابن بسام صاحب ذخیره ٔ فی حق