قصباءلغتنامه دهخداقصباء. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) جماعة قصب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): اجمة قصباء؛ کثیرةالقصب . (اقرب الموارد). || روئیدنگاه نی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کلک .(منتهی الارب ). سیبویه گوید: قصباء واحد و جمع است همچون حلفاء و طرفاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
کَسَبَافرهنگ واژگان قرآنآن دوکسب کردند - آن دو به دست آوردند (کلمه کسب به معناي جلب منفعت به وسيله سعي و عمل است ، با صنعت و يا حرفه و يا زراعت و امثال آن ، و اين کلمه در اصل به معناي به دست آوردن چيزهائي است که حوائج مادي زندگي را برآورد ، ولي بعدها به عنوان استعاره در مورد تمامي دستآوردهاي انسان استعمال شد ، چه دستآوردها
کسبویلغتنامه دهخداکسبوی . [ ک َ ب َ وی ] (ص نسبی ) منسوب است به کسبه که از قراء نسف است . (الانساب سمعانی ) : از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری با دیو ابو المظفر خرکنک کسبوی . سوزنی .رجوع به کسبه شود.
کشوبالغتنامه دهخداکشوبا. [ ک َ ] (اِ) کمان تیراندازی به لغت زند و پازند و در این معنی کشونا نیز آمده است . (برهان ) .
قصباءلغتنامه دهخداقصباء. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) جماعة قصب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): اجمة قصباء؛ کثیرةالقصب . (اقرب الموارد). || روئیدنگاه نی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کلک .(منتهی الارب ). سیبویه گوید: قصباء واحد و جمع است همچون حلفاء و طرفاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قصباتلغتنامه دهخداقصبات . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) دهی است به یمامه . (منتهی الارب ). این ده به روزگار مسیلمه در صلح خالد درنیامد. (معجم البلدان ).
قصباتلغتنامه دهخداقصبات . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (منتهی الارب ). و در بلاد بربر واقع است . (معجم البلدان ).
قصباتلغتنامه دهخداقصبات . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قصبة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قصبة شود.
قصبانیلغتنامه دهخداقصبانی . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) مذکوربن سلیمان محزمی ، مکنی به ابونصر. از محدثان است . وی از خالدبن مخلد و زکری بن عدی روایت کند و از او محمدبن مخلد و دیگران روایت دارند. او در صفر سال 263 هَ . ق . وفات یافت . (لباب الانساب ).
قصبلغتنامه دهخداقصب . [ ق َ ] (ع مص ) جدا نمودن . بریدن . (منتهی الارب ). قطع کردن . گویند: قصبه قصباً؛ قطعه . قصب القصاب الشاة؛فصل قصبها و قطعها عضواًعضواً. (اقرب الموارد). || از آب بازداشته ایستادن و سر برداشتن از آن پیش از سیری . (منتهی الارب ). امتناع از شرب آب و سربرداشتن از آن پیش از س
ذریرةلغتنامه دهخداذریرة. [ ذَ رَ ](ع اِ) بوی خوشی یعنی عطری است . دوائی است گیاهی . (نزهةالقلوب ). داروی پراکندنی . (آنندراج ). || داروی مردگان . (زوزنی ): و لایجوز تطییبه [ ای ّ تطییب المیت ] بغیر الکافور و الذریرة . (کتاب شرایع). و لغویین در کلمه ٔ ذکورةالطیب آن را از جمله ٔ عطرهای بیرنگ آور
قصباءلغتنامه دهخداقصباء. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) جماعة قصب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): اجمة قصباء؛ کثیرةالقصب . (اقرب الموارد). || روئیدنگاه نی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کلک .(منتهی الارب ). سیبویه گوید: قصباء واحد و جمع است همچون حلفاء و طرفاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قصباتلغتنامه دهخداقصبات . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) دهی است به یمامه . (منتهی الارب ). این ده به روزگار مسیلمه در صلح خالد درنیامد. (معجم البلدان ).
قصباتلغتنامه دهخداقصبات . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (منتهی الارب ). و در بلاد بربر واقع است . (معجم البلدان ).
قصباتلغتنامه دهخداقصبات . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قصبة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قصبة شود.
قصبانیلغتنامه دهخداقصبانی . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) مذکوربن سلیمان محزمی ، مکنی به ابونصر. از محدثان است . وی از خالدبن مخلد و زکری بن عدی روایت کند و از او محمدبن مخلد و دیگران روایت دارند. او در صفر سال 263 هَ . ق . وفات یافت . (لباب الانساب ).