لغتنامه دهخدا
تیزنظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) شاهی البصر. شفن . حنادرالعین . (منتهی الارب ): نسر؛ مرغی تیزنظر است چنانکه از چهارصد فرسخ می بیند. (از منتهی الارب ) : تیزنظر باید بود تا بداند که لذت قصوی و انس اعلی آنها راست . (جهانگشای جوینی ). رجوع به تیز و دیگر ترکیبه